Friday, October 18, 2002
از دوران راهنمايي که نظارتها و بتبع آن محدوديتها شکل گسترده تري بخود گرفتند. اجازه انجام کارهاي مناسب سنمان- از نظر آنها جلف - را نداشتيم. کيفهايمان بازرسي مي شدند و پوشيدن شلوار يا کاپشن مورد علاقه مان جرم محسوب میشد. حتي حق آوردن دوربين براي گرفتن عکس يادگاري با دوستان را از ما سلب کرده بودند. و ما چقدر عکس يادگاري گرفتيم.
از دوران دبيرستان که حتي مي خواستند خلوتمان را تصرفکنند.
و از دانشگاه که بخاطر کوچکترين موضوعي به کميته انضباطي ارجاعمان ميدادند.
بعدها که خسته از همه اين محدوديتها به هلند آمدم باز - بخاطر خداحافظياز خانواده اغلب در اواسط سپتامبرـ پاييز يادآور همه محدوديتها يي بود که مرا از سرزمينم خانواده ام دوستان و خاطراتم دور مي کرد.
اما امسال پاييز وبلاگم متولد شد. و قدم گذاشتن به اين سرزمين آزاد به فصل آشتي من با پاييز مبدلگرديد.
اگرچه فکر ايجاد وبلاگ شيداي شاپرک از بهار به ذهنم راه يافت ولي آماده کردن آن- به دلايل مختلف- تا پاييز به طول انجاميد. جا دارد که از لطف و کمکهاي بيدريغ آذر عزيز در اين زمينه تشکرکنم.