sheidaye shaparak: 07/01/2003 - 08/01/2003

 


:: شيداي شاپرک ::

 


من شيدا هستم، شيداي شاپرک. شاپرکهاي من پسرهام هستند. شاپرک برفي، متولد زمسـتان ۷۹ (۲۰۰۰) شاپرک بهاري، متولد بهار ۸۲ (۲۰۰۳).

 
قصه های کودکان

پیم و پوم
تولد سی پی
کشتیرانی
دریا
پرندگان گیلاسها را می خورند
ییپ گیر می کند
آخر سال
خرس از هواپیما بیرون می افتد
آب بازی
سیرک
ييپ دوچرخه سواري مي کند
خانه خاله ميس
شستن لباس عروسک
يک لوله در خيابان
طالبی
کاشتن گل در باغچه
تابستان مرده
ييپ و يانکه با هم بازي مي کنند
ييپ و يانکه
 

آخرين مطالب

می رسد اینک بهار
عهد عتیق
دلایل پیروزی اوباما
Toi mon amourMarc Lavoine
روز اول: داریوش
جستجو: ابی
اسکار و مامی رز
اون تهرون تهرون که می گن
The Dark Knight
امروز, فردا نبود

 

پيوندها

لوگوی شيدای شاپرک


کتابخانه‌ی والدين

ليست
 وبلاگهای به روز شده

 

 

آرشيو

10/01/2002 - 11/01/2002
11/01/2002 - 12/01/2002
12/01/2002 - 01/01/2003
01/01/2003 - 02/01/2003
02/01/2003 - 03/01/2003
03/01/2003 - 04/01/2003
04/01/2003 - 05/01/2003
05/01/2003 - 06/01/2003
06/01/2003 - 07/01/2003
07/01/2003 - 08/01/2003
08/01/2003 - 09/01/2003
09/01/2003 - 10/01/2003
10/01/2003 - 11/01/2003
11/01/2003 - 12/01/2003
12/01/2003 - 01/01/2004
01/01/2004 - 02/01/2004
02/01/2004 - 03/01/2004
03/01/2004 - 04/01/2004
04/01/2004 - 05/01/2004
05/01/2004 - 06/01/2004
06/01/2004 - 07/01/2004
07/01/2004 - 08/01/2004
08/01/2004 - 09/01/2004
10/01/2004 - 11/01/2004
11/01/2004 - 12/01/2004
12/01/2004 - 01/01/2005
01/01/2005 - 02/01/2005
02/01/2005 - 03/01/2005
03/01/2005 - 04/01/2005
04/01/2005 - 05/01/2005
05/01/2005 - 06/01/2005
06/01/2005 - 07/01/2005
09/01/2005 - 10/01/2005
10/01/2005 - 11/01/2005
11/01/2005 - 12/01/2005
12/01/2005 - 01/01/2006
01/01/2006 - 02/01/2006
02/01/2006 - 03/01/2006
03/01/2006 - 04/01/2006
04/01/2006 - 05/01/2006
05/01/2006 - 06/01/2006
06/01/2006 - 07/01/2006
07/01/2006 - 08/01/2006
09/01/2006 - 10/01/2006
10/01/2006 - 11/01/2006
11/01/2006 - 12/01/2006
01/01/2007 - 02/01/2007
02/01/2007 - 03/01/2007
03/01/2007 - 04/01/2007
04/01/2007 - 05/01/2007
05/01/2007 - 06/01/2007
06/01/2007 - 07/01/2007
07/01/2007 - 08/01/2007
08/01/2007 - 09/01/2007
09/01/2007 - 10/01/2007
10/01/2007 - 11/01/2007
12/01/2007 - 01/01/2008
02/01/2008 - 03/01/2008
03/01/2008 - 04/01/2008
04/01/2008 - 05/01/2008
05/01/2008 - 06/01/2008
06/01/2008 - 07/01/2008
07/01/2008 - 08/01/2008
08/01/2008 - 09/01/2008
01/01/2009 - 02/01/2009
03/01/2009 - 04/01/2009

 

 

Sunday, July 13, 2003




شاپرک برفي به همراه همسرم براي ثبت تولد شاپرک بهاري و دريافت گواهي تولد او به شهرداري مي روند. شاپرک برفي که ديده پدرش در قبال دريافت گواهي تولد پول پرداخته است وقتي به خانه مي رسد ،مي گويد: « مامان،‌مامان، براي داداش شناسنامه خريديم.»

شاپرک بهاري گريه مي کند. در آغوش مي گيرمش تا آرام بگيرد. شاپرک برفي که توجه مرا از دست داده است ،‌ مي گويد:« داداش گريه مي کنه، بايد بره خونه خودشون!»

شاپرک با سر و صداي زياد مشغول بازيست. براي اين که ساکتش کنم مي گويم: « شاپرک، ‌بيا با هم ساک برادرت را حاضر کنيم، فردا مي خوايم ببريمش دکتر. » دست از بازي مي کشد، سکوت مي کند و با نگراني مي پرسد: « مگه چي شده ؟» نگرانيش را مي فهمم. براي او دکتر مترادف با بيماري است. ترسيده که مبادا برادرش بيمار شده باشد. در آغوش مي گيرمش و مي گويم: « چيزي نشده عزيزم، خانم دکتر مي خواد قد و وزن برادرت را اندازه بگيره ، ببينه چقدر مونده تا اندازه تو بشه.» خيالش راحت مي شود و دوباره با سر و صدا بازيش را از سر مي گيرد.

 

Monday, July 07, 2003

يک روز پس از تولد شاپرک بهاري ، پرستار آمده بود تا او را حمام کند. شاپرک هنگام در آوردن لباسها و شستشوي بدنش گريه مي کرد. گرچه پرستار برايش آواز مي خواند ولي او آرام نمي گرفت. من که نشسته بودم و تماشا مي کردم، يک آن احساس کردم گريه شاپرکم را تاب نمي آورم. بغض گلويم را مي فشرد و قلبم در سينه ناآرام بود. احساس کردم آن دستهاي کوچک که در هوا در جستجوي دستاويزي مي گردند ، آن پاها که ناآرام بالا و پايين مي روند و آن بدن ظريف که به خود پيچ و تاب مي دهد، مرا بسوي خود مي خوانند. احساس کردم نيرويي عظيم مرا بسوي او مي کشد تا آرامش کنم. و گويي با هر تلاشم براي ساکت کردن او بندي از پيماني ناگفته و نا نوشته را مي پذيرفتم.
فرداي آن روز شاپرک را در بغل گرفته بودم و آرام آرام تکانش مي دادم تا بخواب رود. شاپرک گاه چشمهايش را مي بست و گاه از لاي چشم نگاهي به اطراف مي انداخت. در يک لحظه متوجه نگاه خيره شاپرک به خودم شدم. نگاهي دوست داشتني، از ميان آن چشمهاي هنوز پف دار، که مرا مشتاقانه بسوي پذيرفتن آخرين بند آن پيمان ناگفته و نا نوشته هدايت کرد. نگاهي که احساس مادريم را از پيله نه ماهه بدر آورد. پيله ايي که روز قبل شکاف برداشته بود، آن روز از ميان رفت. احساسم پرواز کرد و تا کنون هر روز افقي تازه را مي پيمايد.

 

Wednesday, July 02, 2003

حالا که سفر شاپرک مسافرم به پايان رسيده و دوران جنيني را پشت سر گذاشته است، اکنون که او نيز چون ما يکي از ساکنين کره زمين گشته است ديگر شاپرک مسافر نام مناسبي برايش نيست. اما او را چه بنامم؟ چگونه شاپرکهايم را از يکديگر متمايز کنم؟ شاپرک بزرگ و کوچک؟ شاپرک اول و دوم؟ نه هيچکدام از اينها راضيم نمي کند. شاپرکهايم هر دو بزرگند و دنيايي را در خود جاي داده اند و در عشق به آنها نمي توانم تفدم و تاخر قائل شوم .
دانستم ، وجه تمايزشان را زمان تولدشان قرار مي دهم.شاپرک مسافرم در بهار آمده، او را از اين پس شاپرک بهاري مي نامم. شاپرک ديگرم در زمستان متولد شده است ، از اين رو شاپرک برفي مي خوانمش.

This 
page is powered by Blogger. Isn't yours?