Saturday, March 17, 2007
پیم و پوم
عمه تارا* میهمانشان است. او دو تا دختر کوچکش را نیز همراه آورده است. اسم آنان پوم و پیم است. آنان به اندازه ییپ و یانکه بزرگ نیستند.
یانکه می پرسد: می خواین عروسک منو ببینین؟ و می رود و عروسکش را می آورد تا به آنان بدهد.
ییپ می پرسد: می خواین سگ منو ببینین؟ و می رود تاکی را می کشد تا به اتاق بیایید.
اما پوم و پیم خیلی خیلی خجالتی هستند و هیچ حرفی نمی زنند. آنان از تاکی کمی می ترسند.
یانکه می پرسد: می آیین بریم تو حیاط بازی کنیم؟ آنان هیچ نمی گویند.
ییپ می پرسد: می خواین رو سرم وایسم؟ و در حالی که به پیانو تکیه داده روی سرش می ایستد.
به نظر پیم و پوم خیلی جالب است. اما آنها همچنان ساکت می مانند.
ییپ از عمه می پرسد؛ اینا نمی تونن حرف بزنن؟
عمه می گوید: معلومه که می تونن. اما اول باید یه کم عادت کنن.
ناگهان پیم می گوید: یه خرس.
پوم می گوید: آره، یه خرس.
حالا آنان حرف می زنند. از خرس خیلی خوششان می آید. و می خواهند با خرس در گاری بشینند. ییپ و یانکه گاری را می کشند. ابتدا دور اتاق، سپس دور حیاط. و دوباره دور اتاق.عالی است. پیم و پوم جیغ می کشند.
عمه تارا می گوید: دیدی، یخشون آب شد.
ییپ می پرسد: یخ کو؟ او به اطراف نگاه می کند تا یخ را ببیند.
عمه می گوید: این یه اصطلاحه. یعنی اونا دیگه خجالت نمی کشن.
عمه آماده رفتن می شود. پیم و پوم هم باید بروند. اما آنان می خواهند در گاری بنشینند. نمی خواهند بروند و نمی خواهند خرس را هم زمین بگذارند.
ییپ می گوید: می دونین چیه، خرس می تونه یه مدتی پیشتون باشه. می تونه یه هفته خونه شما باشه. پیم و پوم خیلی خوشحال می شوند. حالا آنان خیلی راحت با مادرشان می روند.
وقتی آنان می روند،ییپ با ترس می پرسد: اونا خرس رو که برا خودشون برنمی دارن؟
یانکه می گوید: نمی دونم.
ییپ با عصبانیت می گوید: من به پلیس خبر می دم.
مادر می گوید: بسه بچه ها. چه نامهربون. اونا کوچولون. نترس. هفته دیگه دوباره دعوتشون می کنیم.
با خرس دعوتشون می کنیم، مگه نه؟
آره، با خرس.
آن وقت ییپ آرام می شود.
* نامها را برای آسانتر خواندن کمی تغییر داده ام.
Labels: ییپ و یانکه