Wednesday, December 28, 2005
تابستان مرده
ها خيسن. سردت مي شه. الان پاييزه. ييپ گفت: پس مي ريم تو پارک بازي کنيم. ييپ و يانکه، رفتند که در پارک بازي کنند. آنان با زيباترين برگهاي طلايي که آنجا بود، بازي کردند و بعد روي نيمکتي کنار دو پيرمرد نشستند. يکي از پيرمردها گفت: بعله، تابستون ديگه مرده. ييپ به بالا نگاه کرد. وقتي با يانکه به سمت خانه مي رفت، گفت: ممکنه حقيقت داشته باشه؟ تابستون را مي گم. يانکه گفت: من نمي دونم. ييپ رفت پيش پدرش و پرسيد: بابا، مي گن تابستان مرده. پدر به ييپ خيره شد. ييپ ترسيده و متعجب بود. پدر گفت: نه، نترس. اينو مردم هميشه وقتي پاييز مي شه، مي گن. منظورشون فقط اينه که تابستون تموم شده و زمستون مي آد. ييپ گفت: اما اون آقا واقعا گفت مرده. پدر گفت: سال آينده تابستون برمي گرده. پس نمي تونه واقعا مرده باشه. ييپ گفت: آره، درسته. ممکنه تابستون فقط غش کرده باشه. پدر گفت: خب ديگه صحبت در اين مورد کافيه.
Labels: ییپ و یانکه