Friday, December 02, 2005
تاثیر تبلیغات
گفتم: حالا همين طور که غذات رو مي خوري، فکر کن ببين آب رو از کجا مي آوردن. شاپرک برفي که کنجکاو شده بود گفت: نه اول بگو تا بعد من غذام را بخورم. همسرم برايش توضيح داد. شاپرک برفي، آرام آرام شروع به خوردن کرد ولي از آنجا که نمي خواست غذاش را کامل بخورد و از موضوع نيز خوشش آمده بود، نگاهي به دور و بر انداخت و پرسيد: اون موقعا يخچال هم نبوده؟
- نه، نبوده. به نظرتو چي کار مي کردن؟
- از يخچال ماشينشون استفاده مي کردن.
- اون موقع هنوز ماشين هم اختراع نشده بوده. فکر مي کني مردم چطوري از جايي به جاي ديگه مي رفتن؟
- با موتور
- موتور هم اختراع نشده بود.
- با مترو
- مترو هم نبوده.
- با دوچرخه
- حتي دوچرخه هم درست نشده بود.
- با اسکيت
- اونم هنوز وجود نداشته.
- پياده
- درسته. اما براي اين که راه هاي دور را برن چيکار مي کردن؟
- از اون آدامسا مي خوردن که زمين را جابجا مي کنه.
- کدوم آدامسا؟
- همون که تبليغشو تلويزيون نشون مي ده ديگه. مگه نديدي وقتي آدامسو مي خوري، زمين جابجا مي شه و از اين ور به اون ور مي ري.
***
پارسال شاپرک برفي قصه سينترکلاس را چندان باور نکرده و با ترديد و تعجب هديه اش را گرفته بود. براي اين که امسال نظرش را در اين مورد بدونم گفتم: ببين شاپرک، اگه تصميم بگيري اين کاري رو که مي گم ديگه انجام ندي، اون وقت سينترکلاس يا بابانوئل برات کادو مي آره.
شاپرک برفي: من نمي خوام سينترکلاس يا بابانوئل برام کادو بياره. من مي خوام خودت
بهم کادو بدي.
Labels: شاپرک برفی, شاپرکها