Sunday, March 11, 2007
کشتیرانی
یانکه می گوید: من یه کشتی دارم. تخت کشتی منه.
ییپ می گوید: اول باید یه بادبان براش بذاریم.
ییپ و یانکه در اتاق خواب بازی می کنند، در اتاق خواب خانه یانکه. چون باران می بارد و مادر گفته است: از آشپزخونه برین بیرون. همین الان.
بنابراین آنان روی تخت خواب بزرگ نشستند و تخت کشتی آنان است.
یانکه می گوید: می دونی چیه، اینجا یه بند رخت چوبیه. این می شه دکل.
ییپ می گوید: حالا یه بادبان می خوایم. خیلی ساده است. ملافه را بادبان می کنیم.
اوه، آن یک کشتی واقعی است.
یانکه می پرسد: حالا کجا بریم؟
ییپ می گوید: آمریکا.
تاکی* هم می تونه بیاد؟
بله، تاکی می تونه بیاد.
گربه چی؟
گربه هم می تونه.
خرسی چی؟ عروسک چی؟
همه می تونن بیان.
یانکه می گوید: حالا باید برای تو راهمون غذا داشته باشیم. برو یه کم غذا بیار از تو آشپزخونه.
ییپ می رود و یک تکه نان، یک شیشه شیر و یک گلابی می آورد. او همه را در سبدی می گذارد و از آشپزخانه بیرون می آید. مادر می گوید: هی، اینا را کجا می بری؟
اما ییپ عجله دارد و جواب نمی دهد.
به این ترتیب، آنان یک کشتی پر دارند و به راه می افتند، در دل دریا. هوا طوفانی می شود! موجها خیلی بلدند. نزدیک بود تاکی از روی عرشه پرت شود. آخ، شیشه شیر افتاد.
مادر که ناگهان وارد اتاق شده، می پرسد: معلومه شما چی کار می کنین؟ اخ، اخ، چه بچه های شیطونی! همه چی رو گذاشتین تو تخت، شیشه شیر و هم.
ییپ می گوید: آره، اما هوا طوفانی شد.
یانکه می گوید: ما تقریبا به آمریکا رسیده بودیم.
اما مادر نمی خواهد گوش کند. او حیوانات را از تخت پایین می گذارد. بادبان و دکل را برمی دارد. و ییپ و یانکه را از اتاق بیرون می کند.
چه حیف، نه؟
* تاکی اسم سگ ییپ است.
Labels: ییپ و یانکه