Thursday, March 09, 2006
ييپ دوچرخه سواري مي کند
پدر سوار بر دوچرخه به خانه مي آيد. ييپ پدرش را مي بيند. پدر مي گويد: «ييپ، تو می تونی دوچرخه را سرجاش بذاری.» چه عالي. ييپ اجازه دارد دوچرخه را در انباري پشت خانه بگذارد. پدر مي گويد: «مراقب باش.» و به داخل خانه مي رود. ييپ با دوچرخه در کوچه ایستاده که يانکه مي رسد. ييپ مي گويد: «مي خوام دوچرخه سواري کنم! ببين. من مي تونم دوچرخه سواري کنم.» يانکه با چشمهاي باز او را نگاه مي کند. ييپ پايش را زير ميله دوچرخه مي برد. دسته دوچرخه را خوب در دست مي گيرد و پا مي زند. خوب پيش مي رود. اوه چه خوب پيش مي رود. ييپ چقدر خوب مي تواند دوچرخه سواري کند. البته کمي کج و کوله و زيگزاگي مي رود.اما ييپ جلو مي رود. يانکه مي گويد: «خوبه.» و براي ييپ دست مي زند. «خوبه. منم مي تونم دوچرخه سواري کنم؟» اما ييپ مي خواهد چیزهای بيشتری نشان دهد. حالا مي خواهد به سمت چپ بپيچد. او می پیچد.و اتفاق رخ می دهد! دوچرخه به زمين مي افتد. يانکه جيغ مي کشد. ييپ کاملا زير دوچرخه قرار گرفته است. چه اتفاقي. يانکه کمک مي کند. او دوچرخه را به کناري مي زند. و ییپ را بیرون می آورد. ييپ يک خراش بزرگ روي گونه اش دارد و يکي روي زانويش. پدر به سمت آنان مي آيد و مي گويد: «چي شده؟ قرار بود تو فقط دوچرخه را تو انباري بذاري، ييپ.» ييپ مي گويد: «آره، اما من خوب مي تونم دوچرخه سواري کنم.» و از ميان اشکهايش مي خندد. آنان به همراه یانکه به داخل خانه مي روند. و صورت ييپ را مي شويند. پدر مي گويد: «اين بچه ها. در هر حال دوچرخه سواري کرده.»
Labels: ییپ و یانکه