Thursday, January 05, 2006
کاشتن گل در باغچه
آماده کند. يانکه هم به او کمک مي کند. باغچه آماده مي شود. پدر مي گويد: امروز بعد از ظهر به شما کمک مي کنم تا گل بکاريد. پس تا اون موقع صبر کنين. اما ييپ و يانکه خيلي کم طاقتند و مي خواهند همين حالا دست به کار شوند. وقتي پدر به سر کار مي رود، ييپ مي گويد: مي خواي خودمون گل بکاريم؟ يانکه مي گويد: آره، خوبه. اما چطوري؟ ييپ مي گويد: نمي دونم. يانکه مي گويد: آهان، فهميدم. ما تو حياط مون گل داريم. بيا بريم از اونجا بياريم. آن وقت ييپ و يانکه به سمت حياط خانه يانکه مي روند. آنجا گلهاي زيادي روييده اند. يانکه مي گويد: اينو ببين و چند شاخه گل مي چيند. ييپ مي گويد: اين يکي رو. و يک بغل پر گل مي چيند. حالا آنان گلهاي زيادي دارند. گلها را برمي دارند و به حياط ييپ مي روند. ييپ مي گويد: اول يه چاله مي کنيم، گل رو مي ذاريم توش و بعد چاله را پر مي کنيم. آنان سخت کار مي کنند. ابتدا يک رديف گل زرد، سپس يک رديف گل صورتي. يانکه مي گويد: ديدي، باغچه ات آماده شد،هورا.
وقتي پدر به خانه مي آيد، ييپ مي گويد: بابا، ما گل کاشتيم، اونا گل ام دادند. پدر مي گويد: عجب، بريم ببينيم. وقتي مي روند، نگاه کنند ... آخ همه گلها روي زمين افتاده اند. بعضي از آنها را باد از زمين در آورده است. باغچه ديگر قشنگ نيست. يانکه گريه مي کند و با هق هق مي گويد: خيلي قشنگ شده بود. پدر مي گويد: بعله، اما اگه مي خوايين گلاي قشنگ داشته باشين، بايد اول اونا را بکارين. حالا بياين تا درستش کنيم و گلها را از باغچه در مي آورند. پدر نشان مي دهد که چطور بايد گل کاشت. باغچه دوباره کاملا سياه و خالي مي شود. اما پدر مي گويد: منتظر باشين، گلا خيلي زود در مي آن. ييپ و يانکه با هم منتظر در آمدن گلها مي شوند.
******************************************************************
شراره، ندا و مانيلياي عزيز، به خاطر تبريک تولد شاپرک برفي و آروزهاي بسيار قشنگتون، يک دنيا ممنون.
Labels: ییپ و یانکه