Saturday, December 31, 2005
پرفروغ ترين شب سال
در تو آرامش شب را مي يابم و پاکي و وقار برف را و نفس دانه هايي که شکفتن را منتظرند، مي شنوم. با تو انتظار مهمان من است. اما تو همواره نويدي؛ نويد سر زدن صبح، نويد رسيدن بهار.
**
گفتي: دوستت دارم قد خورشيد که خيلي بزرگه.
گفتم: منم دوستت دارم قد... و ماندم که به قامت دوست داشتنم چه بپوشانم که بزرگي، شيريني و لطافت تو را داشته باشد.
گفتم: دوستت دارم قد خودت، قد بزرگي دنيات، قد عمق احساسات، قد شيريني همه حرفات، قد لطافت خنده هات، قد پاکي قلبت، قد خوبيات، قد... قد خودت.
**
مثل نامه هايي که مي نشيني پشت کامپيوتر، تند تند تايپ و بعد پرينت مي کني، مثل آنها که پر از حروف، اعداد و علامت هستند، همانها که هر چند يک بار به دست من، پدر و برادرت مي دهي و براي بقيه پست مي کني، مثل آن نامه ها که مي گويي توش نوشتم دوستتون دارم، دلم مي خواهم در پس همه اينها تو نيز بخواني که دوستت دارم .
Labels: شاپرک برفی, شاپرکها, شیدایی