Monday, March 05, 2007
دریا
ییپ می گوید: «من نمی ترسم. می ببینی جرات می کنم تا کجا تو دریا برم؟»
و داخل آب می شود. اما یانکه می ایستد و نگاه می کند. چون یانکه جرات نمی کند خیلی دور برود. او کمی می ترسد. موجها خیلی بلند و شدیدند.
انگار آنها می غرند، درست مثل یک شیر. هو او او ، یانکه می لرزد. صدا می کند: «ییپ، ییپ بر گرد.»
اما ییپ تصمیم دیگری دارد. او سینه اش را جلو می دهد و توی آب می رود. یک موج می آید،سیاه سیاه با سری سفید.
آخ ییپ! پاتس! پلونس! موج به ییپ می خورد و از رویش می گذرد.
ییپ کو؟ آخ، ییپ کو؟
یانکه جیغ می کشد! فریاد می زند: «ییپ نیست. ییپ نیست.»
آن وقت دو تا پا نمایان می شود. دو تا پای کوچولو که مال ییپ است.
ییپ افتاده است. آن موج بزرگ ییپ را پرت کرده است.
یانکه به طرف ییپ می رود و یک پایش را می کشد. ییپ بلند شو.
حالا ییپ پیداست. او دوباره صاف ایستاده و از خوشحالی جیغ می کشد و می خندد. «دیدی؟ دیدی منو یانکه؟»
یانکه می گوید:« آره، به نظرم خیلی ترسناکه.»
پاتس! بونگ! پولمپ! باز یک موج می آید.
آخ آخ، آنان ندیدند که موج می آید! آن هم یک موج بزرگ.
آن وقت هر دو می افتند. خوشبختانه مادر در آن نزدیکی است و دوان دوان می آید.
او چهار تا پا می بیند. دو تا پای ییپ و دو تا پای یانکه. و پاها و دستها را می گیرد تا موقعی که آنان صاف بایستند. مادر می گوید:« دریا هم وحشیه.»
یانکه، که خیلی ترسیده، می پرسد:« موجا عصبانین؟»
مادر می گوید:« نه، موجا عصبانی نیستن. موجا با شما بازی می کنن. اونا از این کار خوششون می آد. نگا کن. یکی دیگه داره می آد.»
حالا موجها به نظر یانکه دیگر خیلی ترسناک نیستند. او جرات می کند کمی جلوتر برود و بدود. اما مادر می گوید:« بچه ها بیایین! دیگه می خوایم بریم.» و آنان از آب بیرون می آیند و روی تپه شنی می نشینند. مادر حوله ایی بر می دارد و اول یانکه و سپس ییپ را خوب خشک می کند. آنان از زبری حوله گرم می شوند. مادر می گوید: «حالا هر دو لباسای خشکتون را بپوشین تا ناهار بخوریم.» مادر سبد بزرگی پر از خوراکی آورده است. روی غذاها ماسه ها نشسته است. ییپ می گوید:« تو دهنم قرچ قرچ می کنه.» مادر می گوید:« همیشه لب دریا، رو غذاها ماسه می شینه. اینم جزیی از لب دریاست. حالا برین دنبال صدف بگردین.» و ییپ و یانکه می روند.
Labels: ییپ و یانکه