Monday, January 30, 2006
يک لوله در خيابان
مرداني در خيابان مشغول کار هستند. آنان شيي عجيب و بزرگي را در خيابان مي گذارند
و سپس مي روند. يانکه مي گويد: ببين، اين لوله است. ييپ مي گويد: آره، يه لوله است. چه بزرگه. من مي تونم قشنگ برم توش. و ييپ داخل لوله مي رود. يانکه هم از طرف ديگرش داخل مي شود. چون از دو طرف آن مي توان داخل شد. ييپ مي گويد: اگه الان بارون بياد، ما خيس نمي شيم. يانکه مي گويد: اما بارون نمي آد. ييپ مي گويد: نه، بارون نمي آد. چه حيف. اما اين يه خونه است، ما مي تونيم توش زندگي کنيم. سپس يانکه خرس و عروسکش را به داخل لوله مي آورد. و ييپ سگش «تاکي» را مي آورد. همگي داخل خانه مي شوند و مي نشينند. و باران مي بارد. اوه ، چه خانه خوبي. باران مي گويد: تيک- ک- تيک. اما آنان همه خشک مي مانند و مدت طولانيي آنجا مي مانند. مادر ييپ صدا مي زند: ييپ، غذا حاضره. مادر يانکه مي گويد: يانکه، غذا حاضره. ييپ مي گويد: چه حيف. تاکي، بيا بريم خونه.
Labels: ییپ و یانکه