Monday, January 16, 2006
معجزه سوهان
من: اي واي.
شاپرک برفي: تو استخر ام احساس مي کردم حالم مي خواد بهم بخوره. البته حالم بهم نخورد.
من: دلتم درد مي کنه؟
شاپرک برفي: نه.
من: ناهارت را خوردي؟
شاپرک برفي: نه . اشتها نداشتم.
من: اي بابا، صبحانه ام که چيزي نخوردي.
شاپرک برفي: اون موقعم اشتها نداشتم.
من: بهتره حالا استراحت کني تا برات ميوه بيارم بخوري.
شاپرک برفي: باشه.
بعد به همراه من به آشپزخانه آمد و تا چشمش به قوطي سوهان افتاد، گفت: نظرم عوض شد. سوهان مي خوام.
من: گلم، چون حالت خوب نيست بهتره سوهان نخوري.
شاپرک برفي: نه ديگه حالم خوب شد. الان مي خوام سوهان بخورم.
Labels: شاپرک برفی, شاپرکها