Wednesday, October 25, 2006
آب بازی
ییپ می گوید: « ببین، پسرا دارن آب بازی کنن.» یانکه می گوید: « آره، ولی اونا پسرای بزرگن.» ییپ می گوید: «ما هم می ریم باهاشون بازی می کنیم. ما هم بزرگیم.» و کفشهایش را در می آورد. یانکه می گوید: « می شه؟» ییپ می گوید: « معلومه که می شه. بیا تو ام کفشات رو درآر.» به نظر یانکه کمی چندش آور است. اما کفشهایش را در می آورد و می پرسد: « عمیق نیست؟»
ییپ می گوید: « نه، خوبه. اما گل زیادی تو آبه » او تا زانو در آب است. یانکه می پرسد: « حشره توش نیست؟» ییپ می گوید: « نه، بیا دیگه.» یانکه هم در آب می رود. خیلی خوب است. آب سرد است ولی ناراحت کننده نیست. فقط پسرهای بزرگ مهربان نیستند. آنان ییپ و یانکه را اذیت می کنند. بهشان آب می پاشند. ییپ فریاد می کشد: « برین.» اما آنان به کارشان ادامه می دهند. و سعی می کنند یانکه را هل بدهند و به زمین بیندازند. بالاخره پسرهای بزرگ می روند. ییپ می گوید: « دیدی، فراریشون دادم.» او به خود می بالد. اما دیگر چندان جالب هم نیست. پیپ و یانکه خیس خیس و گلی از آب بیرون می آیند. یانکه می گوید: «کفشام کو؟» آخ، آخ، کفشهای یانکه نیستند. پسرهای بزرگ این کار را کردند. ییپ صدا می زند:« اونجا رو.» کفشهای یانکه به درخت آویزان شده اند. خیلی بالا. یانکه می گوید: « من که اصلا دستم بهشون نمی رسه. » ییپ می گوید:« صبرکن، بپر رو پشت من. اون وقت دستت بهشون می رسه.» یانکه همین کار را می کند. خوشبختانه وقتی یانکه پشت ییپ می ایستد، می تواند کفشهایش را بردارد. آنان خیلی خوشحال می شوند.
اما وقتی آن دو تا به خانه می آیند، مادر ییپ چندان خوشحال نیست. مادر یانکه هم همین طور. چون ییپ و یانکه باید حمام کنند و لباسهایشان نیز باید شسته شوند.
Labels: ییپ و یانکه