Friday, October 06, 2006
کودکی
در شهر الفبا هر یک از حروف در گوشه ایی تنها بودند. آنها فقط یک کار می توانستند بکنند، فقط یک چیز می توانستند بگویند. تا این که یک روز چند حرف در کنار هم قرار گرفتند و کلمه آب را ساختند و این سرآغازی شد برای ادامه ماجرا .
با خوشحالی می گوید: «می دونی امروز، دیگه چی یاد گرفتم؟» با کنجکاوی می پرسم: «دیگه چی؟» می گوید: « ї » * *و با انگشت آن را در هوا می نویسد. سپس می پرسد: «اگه من تا X و بعد Y ، Z رو هم یاد بگیرم اون وقت...» حدس می زنم می خواهد بپرسد، اون وقت می رم کلاس بالاتر؟ خودم را آماده می کنم که بگویم باید حساب را هم کامل یاد بگیری و همین طور ... . که شاپرک ادامه می دهد: «اون وقت می رم دانشگاه.»
* دفتری که در آن شعر می چسبانند و برای هر شعر یک نقاشی می کشند.
** i trema
Labels: شاپرکها