Tuesday, July 25, 2006
پلنگ صورتی
شاپرک بهاری که به قصد همدلی با برادرا ش داروهای او را آورده و با هیجان و علاقه به خال های صورتی او نگاه می کرد، بعد از تمام شدن کارم پرسید: حالا برای منم از اینا می زنی؟ گفتم: نه گلم. تو که مریض نیستی. شاپرک بهاری با دلخوری گفت: آخه منم می خوام. گفتم: می دونم ولی تو هنوز لازم نداری. حالا لطفا برو شربت برادرت را هم بیار که بخوره.
شربت را جلوی دهان شاپرک برفی بردم. شاپرک برفی قبل از خوردن گفت: چه بوی خوبی داره. شاپرک بهاری فورا گفت: منم می خوام. گفتم: تو که خارش نداری. شاپرک بهاری با لحنی کاملا معترض گفت: آخه پس من چی بخورم.
وقتی شاپرک بهاری نیز مبتلا شد و برایش داروی صورتی را زدم؛ با غرور و شادی به اتاق برادرش رفت و گفت: ببین، حالا من شدم یه پلنگ خال خالی.
Labels: شاپرکها