Friday, April 28, 2006
سوپریز
شاپرک برفی با خوشحالی پرسید: «چیه سورپریزت؟» گفتم: «اگه بگم که دیگه سورپریز نیست. زود بیاین بریم خونه تا خودتون ببینین.»
شاپرک برفی در حالی که به سمت خانه می دوید، می گفت: « سورپریز می خوام. سورپریز می خوام.» شاپرک بهاری هم به تقلید از برادرش می گفت:« سوپریز می خوام. سوپریز می خوام.»
وقتی به خانه رسیدیم، شاپرک بهاری خیلی زود لباسهایش را عوض کرد و دستهایش را شست و گفت: «حالا بیا برام سوپ بریز بخورم.» با تعجب گفتم: «سوپ می خوای؟ اما سوپ نداریم که. شام جوجه کبابه.» شاپرک بهاری با دلخوری گفت: « خودت گفتی دست بشورین، لباس عوض کنید سوپ می ریزم براتون.»
Labels: شاپرک بهاری, شاپرکها