Friday, January 27, 2006
نترس, بابا پيشته
**
شاپرکها خوابيده بودند و من برايشان قصه مي گفتم. قصه خودشان که به حيوانات خيلي علاقه داشتند؛ به همين خاطر براي ديدن آنها به آفريقا رفتند. شاپرک برفي خيلي خوشش آمده بود و مرتب مي گفت: خب؟ بعدش چي شد؟ بقيه اش رو تعريف کن. به آنجا رسيديم که بعد از ديدن شير، پلنگ و زرافه ها، فيلها را ديدند که گروهي به سمت آب مي رفتند، که شاپرک برفي گفت: بزن رو pause تا من برم سوييچ پژو ام( پژويي که در آينده قصد خريدش را دارد) رو بذارم تو کشوم و بر گردم.
Labels: شاپرک برفی, شاپرکها