Wednesday, March 07, 2007
کارخونه آب
***
همسرم به شاپرکها گفت: « چقدر سر و صدا می کنین، مگه نمی بینین حال مامان خوب نیست.»
شاپرک بهاری گفت:«خب حالا که سرو صدا می کنیم، می تونی ما رو ببری پارک.»
***
آب را تنظیم کردم و به شاپرک برفی گفتم:«دوش می گیری مواظب باش. چند روزیه آب داغ را که باز می کنی یهو خیلی خیلی داغ می شه.» شاپرک برفی گفت:«به نظرم دستگاه های کارخونه آب خراب شده.»
***
جوانه زدن عدسهایی که برای نوروز سبز کرده ام، شاپرکها را حسابی ذوق زده کرد. برایشان توضیح دادم که قرار دادن دانه ها در آب و سپس در معرض نور خورشید سبب رشدشان می شود. بعد رو به شاپرک برفی کردم و گفتم: «شاید تو سال دیگه برای درس علوم، یه دانه را تو آب بذاری یا تو خاک بکاری تا رشد کنه. من وقتی مدرسه می رفتم یه لوبیا کاشتم.» شاپرک برفی گفت:«پس چرا اونو برای یادگاری نگه نداشتی؟»
Labels: شاپرکها