Friday, March 16, 2007
تاریخ تکرار می شود
***
نیمه شب با گریه شاپرک برفی از خواب بیدار می شوم. بغلش می کنم تا کمی آرام شود. بعد می روم تا لیوانی آب برایش بیاورم. در حال رفتن به آشپزخانه نگاهی به اتاق شاپرک بهاری می اندازم تا ببینم بیدار شده یا خواب است. چشمان بازش در نور اندک اتاق پیداست. صدایم می کند. حدس می زنم او نیز آب می خواهد. کنارش می نشینم و می پرسم: « چیه گلم؟» می خندد و می گوید: «دوستت دارم.»
***
برخلاف همسرم که هر شب اخبار ساعت هشت شب تلویزیون را نگاه می کند و در طول روز نیزهر از گاهی تله تکست را مرور می کند. من معمولا اخبار را در اینترنت جستجو می کنم و می خوانم واخبار ساعت یازده شب (وقتی شاپرکها خوابند) را می بینم. چند شب پیش که به خاطر خبر مهمی، اخبار ساعت هشت را می دیدم، در پاسخ شاپرک بهاری که می خواست با او بازی کنم، گفتم: «الان دارم اخبار می بینم بذار تموم شه می آم.» شاپرک بهاری گفت: « برای چی تو اخبار می بینی. اخبار مال باباهاست. مامانا اخبار نمی بینن.» مشابه این حرف را چند سال پیش شاپرک برفی نیز گفته بود.
Labels: شاپرکها