Tuesday, October 22, 2002
اولين بار که ماه را در آسمان آبي ديدم فکر کردم دست خيالم آن را بر سينه آسمان نقش کرده است. باورم نمي شد که در روز نيز ماه را چنين چشم نواز بتوان ديد.
امسال تابستان براي تعطيلات به ايران آمده بوديم. شاپرک در ايران بخاطر خواب طولاني تر ظهر و حضور در جمع فاميل شبها ديرتر مي خوا بيد. يک شب که خسته از کشف و شهود روزانه پلکهايش را به زحمت باز نگه مي داشت به اتاق خوابش ـکه اتاق دوران تجرد خودم بود و من بخاطر پنجره هاي بلندش دوستش داشتم - بردمش. مشغول جمع و جور کردن وسايل شاپرک بودم که متوجه شدم او عليرغم خستگي بر روي تخت نشسته و به آسمان خيره شده. وقتي تعجبم را ديد به آسمان اشاره کرد و گفت ماه! آن شب هم ماه تمام در کنار ستارگان کوچک به تمامي جلوه مي فروخت. پرده را کشيدم شاپرک با لبخندي بر لب در روياهاي شيرين فرو رفت.