Friday, October 01, 2004
¤¤
شاپرک برفي نشسته بود و فقط با ماژيک سياه نقاشي مي کشيد. کنجکاو شدم و پرسيدم: شاپرک چي داري مي کشي؟ گفت: دارم خيابون مي کشم. بعد در حالي که نقاشي اش را بالا گرفته بود تا من ببينم، به خطوط کج و معوجي که در ميانشان دايره هايي بود، اشاره کرد و گفت: ببين، اين آسفالته و اينم چاله چوله هاش.
¤¤
خواهرم قصد داشت از سوپر (يا در واقع بقالي) محل خريد کند. از شاپرک برفي پرسيد: مي آي با خاله بريم خريد؟ شاپرک با خوشحالي پذيرفت و رفت. وقتي برگشت، با قياقه کسي که به کشف تازه ايي نايل شده باشد، گفت: فروشگاههاي اينجا چرخ ندارن که خريدا را بريزي توش يا بشيني توش. و اضافه کرد: فروشگاه هاي اينجا فرق داره. (اين ترجيع بند روزهاي اول بود. پارکهاي اينجا فرق داره، ماشين آشغالياي اينجا فرق داره. دستمالهاي اينجا فرق داره و ... . )
¤¤
تا در صندلي عقب ماشين نشست، کمربند ايمني را بست. راننده با خنده گفت: خارج از شهر نمي ريم که کمربند مي بندي. تو شهر مي ريم. شاپرک دستش را به طرف کمربندش برد ولي آن را باز نکرد.
¤¤
وقتي سوار پيکان شديم، نگاهي به داخل ماشين انداخت و پرسيد: پس ترمز دستي اش کو؟ براش توضيح دادم که ترمز دستي پيکان بجاي سمت راست در سمت چپ راننده قرار دارد. با کنجکاوي محل ترمز دستي را برانداز کرد و گفت : اما اينجا که خيلي پايينه و بايد خم شد! بعد دستگيره پنجره را امتحان کرد و باز با قيافه يک کاشف گفت: ببين شيشه اش دکمه ايي نيست.
¤¤
-در صندوق عقب بسته نشده.
- بخاطر اين که چمدونا بزرگن.
- حالا چکار کنيم؟
- هيچي. راه مي افتيم ديگه.
- ولي اينجوري که پليس جريمه مون مي کنه.
ـ نه، عزيزم. اينجا پليس براي اين چيزا کسي را جريمه نمي کنه.
¤¤
-شاپرک، شيراز قشنگتره يا تهران؟
بي ترديد پاسخ مي دهد: شيراز.
¤¤
مادربزرگ: دلم برات تنگ شده عزيزم. تلفن کردم باهات حرف بزنم، نبودي.
شاپرک: من با مامان و بابا و داداش ، رفته بودم بيرون.
مادربرزگ: خب، خوش گذشت؟
شاپرک: آره، من و داداش يه عالمه سکه ريختيم تو حوض ماهي. آخه حوضش پولي بود.
¤¤
خانم صاحبخانه يکي از سنگهاي راهرو را بر داشت و شلنگ را به شير آبي که در زير آن قرار داشت، وصل کرد. شاپرک برفي ايستاده بود و با دقت و علاقه او را تماشا مي کرد. خانم صاحبخانه که متوجه نگاه شاپرک شده بود رو به او کرد و گفت: مي خوام جلوي در خونه رو بشورم که کثيف شده. اين جارو و اينم خاک انداز که بايد وردارم. بعد روسريش را سر کرد و رفت که در را باز کند. شاپرک نگاهي به او انداخت و گفت: روسري سرت مي کني که وقتي جلوي درو مي شوري، موهات خيس نشه؟