Friday, June 27, 2008
تولدت مبارک
قوقولی قوقو سفر شد
سیاهی در به در شد
وقتی به جای سحر می گوید سفر, دلم برایش ضعف می رود و در حالی که روی زانویم نشسته و به من تکیه داده است, موهایش را صد بار می بوسم. چند شعر می خواند و می گوید: حالا برام قصه بگو.
می پرسم: چه قصه ایی؟
می گوید: قصه شنگول و منگول.
می گویم: باشه حبه انگور من. از خنده غش می کند و باز من موها و لپش را می بوسم و او دلبرانه می خندد.
قصه شنگول و منگول را برایش تعریف می کنم و می رسم به آنجا که آقا گرگه در خانه خانم بزی را می زند. من در نقش بزغاله ها می پرسم کیه, کیه؟ او در نقش آقا گرگه جواب می دهد: منم مادرتون, براتون ژامبون مرغ آوردم.
***
ازاواسط پاییز تا قبل از عید صبحها به مهد کودک می رفت. گهگاه مربی یک صفحه برای رنگ آمیزی یا شعری برای حفظ کردن بهشان می داد تا در خانه انجام دهند.
یک روز که در خانه مشغول رنگ آمیزی اشکال بوده, پدرش آماده می شود تا او را به پارک ببرد و می گوید:
دخترم بیا حاضر شو بریم پارک.
با لحنی سرزنش بار به پدرش جواب می دهد: بابا جون, مگه نمی بینی من تکلیف دارم, نمی تونم بیام پارک. شما با داداش برین.
***
شعری را که در مهد کودک یاد گرفته بوده, برای مادرم می خواند. مادرم که آن شعرمعروف را از بر می دانسته, در آخر با او همخوانی می کند. با تعجب مادرم را نگاه می کند و می گوید : شما از کجا بلدین؟ مگه شمام می رین مهد کودک؟
***
امروز تو پنج ساله می شوی و من در کنارت نیستم تا وقتی شمعها را فوت می کنی, گونه های نرم و صورتی ات را ببوسم و موهای بلند ابریشیمنت را ببویم .
Labels: آلاله من