Tuesday, May 11, 2004
Juf Kim سفارش کرده بود که تا روز موعود نبايد چيزي در باره هديه به مادران گفته شود و شاپرک برفي به اين سفارش عمل کرد. اما شنبه که با پدرش به خريد رفت. وقتي همه خريدها را جابجا کرد، پس از جستجويي در کيسه ها از پدرش پرسيد : پس کادوي مامان کو؟ و وقتي پدرش گفت: نبايد مي گفتي. جواب داد : آخه مي خوام بدونم کادوي مامان کو.
و يکشنبه تا پدرش برود هديه خود و هديه او را بياورد اسم فروشگاهي که هديه را از آنجا خريده بودند گفت و اضافه کرد «ولي من ازش هيچي نخوردم.»
وقتي هدايا را باز کردم، از پدرش خواست که عکسش را بگيرد. در يک دست گلدان کاغذي و در دست ديگر بسته شکلات را گرفته بود و با غرور مي نگريست. از ديدن گلدان کاغذي و خواندن نوشته « تقديم به مامان عزيزم» قلبم فشرده مي شود.
ديروز، باز در کودکستان نقاشيي برايم کشيده بود. وقتي نقاشي را به پدرش نشان دادم. به پدرش گفت: « روز تو هم شد ، برات يه نقاشي مي کشم.»
و هديه شاپرک بهاري، لثه هاي متورمي که خبر از رويش نخستين دندانها مي دهند.