Friday, December 07, 2007
درجستجوی نمو
شاپرک بهاری که مشتاق شده بود, پرسید: کجا می خوان برن؟
گفتم: معلومه تو توالت, پیش دوستاشون.
شاپرک بهاری اضافه کرد: شایدم پیش مامان و باباشون.
گفتم: شاید. حالا بدو برو. شاپرک بهاری بدو بدو به سمت دستشویی رفت.
پس از چند دقیقه آمد کنارم و گفت: من فکر می کنم جیشام برگردن.
پرسیدم : چطور؟
شاپرک بهاری گفت: آخه اسباب بازیاشون را نبردن که با دوستاشون بازی کنن.
***
همین طور که دفترهای شاپرک برفی را نگاه می کردم, گفتم : ببین گلم به نظر من برای بهتر شدن دیکته ات باید بیشتر کار کنی. قبلا هم چند باربهت گفتم, اما تو فقط می شینی پای تلویزیون و بت من و سوپرمن می بینی. شاپرک برفی با قیافه حق به جانبی گفت: نه هولک (Hulk)هم نگاه می کنم.
***
شاپرک برفی : می دونی ساشا و آلکسی انگلیسی یاد می گیرن.
من: چه خوب.
شاپرکل برفی : منم سال دیگه که برم کلاس بالاتر, انگلیسی یاد می گیرم. من کلمه های انگلیسی رو که بلد بودم, بهشون گفتم. اونا هم چند تا کلمه دیگه به من یاد دادن.
من: عالیه. همین طوری ادامه بده. اگر انگلیسی را خوب یاد بگیری, می تونی بری کشورهای دیگه درس بخونی مثلا می تونی بری آمریکا, انگلیس, کانادا,استرالیا و ....
شاپرک برفی: من دوست دارم برم استرالیا.
من: خیلی خوبه. اما چرا استرالیا؟
شاپرک برفی: می خوام برم "نمو" را ببینم.
***
شاپرک برفی: همه می میرن.
من: آره, همه یه روزی می میرن.
شاپرک برفی: تو کی می میری؟
من : نمی دونم. معمولا وقتی پیر می شیم , می میریم.
شاپرک برفی: فهمیدم؛ وقتی ما بزرگ بشیم تو پیر می شی.
***
شاپرک برفی: من دوست دارم بمیرم.
من با تعجب و نگرانی: چرا گلم؟
شاپرک برفی: آخه وقتی آدم می میره, می تونه پرواز کنه.
من: خب با هواپیما و کایت و اینا هم می شه پرواز کرد.
شاپرک برفی: نه, نه, من دوست دارم خودم پرواز کنم. وقتی آدم می میره, پرواز می کنه می رسه به دو تا پله که یکیش می ره به سمت خدا, یکی به سمت شیطون, اون وقت...
حرفش را قطع می کنم و می پرسم : کی این چیزا را بهت گفته؟
می گوید: هیچکی . تو کارتونا دیدم, تام و جری, گوفی وباگزبانی ...
می گویم: امان از این والت دیسنی و برادران وارنر.
***
طبق معمول هر یکشنبه, شاپرک برفی «دفترروزانه» اش را آورد تا ببینم و امضا کنم. در طول هفته انواع جمله ها , جدول جمع اعداد و ... را یاد گرفته و داستانی خوانده بودند با عنوان شاهزاده مدرن که اشاره ایی به پریی با چوب جادویی داشت. بعد از اتمام داستان از بچه ها پرسیده شده بود که اگر پری با چوب جادو را ببینند, چه درخواستی از اوخواهند داشت. شاپرک برفی نوشته بود می خواهد صاحب قدرت جادویی بشود و همین طورثرتمند.
در فرصت مناسب از شاپرک پرسیدم: چرا دوست داری قدرت جادویی داشته باشی ؟ شاپرک گفت : برای این که مثل اسپیدرمن بتونم از دیوار بالا برم و تار بزنم یا مثل سوپرمن پروازکنم و هرجا کسی کمک خواست بهش کمک کنم. پرسیدم: خب برای چی دوست داری ثروتمند باشی؟ برای این هروقت دلم خواستم بتونم برم ایران پیش خاله.
***
شاپرک برفی با هیجان: امروز یه پسری رو دیدم که اسمش پیتر بود.
من: خب.
شاپرک برفی همچنان با هیجان: اسمش پیتر بود.
من: آره, پیتر یه اسم پسرونه است.
شاپرک برفی: می دونم. اما یادت نیست پیتر, پیترپارکر. پیتر اسم اسپیدرمنه.
***
همسرم را صدا کردم تا عنکبوتی را که در آشپزخانه دیده بودم, بگیرد. شاپرکها با شنیدن نام عنکبوت با چنان دوق و شوقی به سوی آشپزخانه دویدند که انگار خود مرد عنکبوتی اسپایدر)آنجاست).
شاپرک بهاری: این عنکبوته چه طوری اومده بود بالا ؟ با آسانسور که نمی توسنته بیاد.
شاپرک برفی: ممکنه خونه اش همین جاها باشه.
شاپرک بهاری: عنکبوتا کجا زندگی می کنن؟
شاپرک برفی: تار درست می کنن, توتارشون زندگی می کنن.
شاپرک بهاری: اون وقت توالتشون کجاست؟ چه جوری می رن توالت؟ نمی تونن رو توالت بشینن که؟
شاپرک برفی: اونا که مثل ما نیستن.
شاپرک بهاری: چه جوری می رن توالت؟ نمی تونن رو توالت بشینن که؟
شاپرک برفی: توالتشون که مث مال ما نیست.
شاپرک بهاری: آشپزخونه شون کجاست؟ کجا ناهار می خورن؟
شاپرک برفی: اونا که مثل ما نیستن.
شاپرک بهاری: آخه پس چه طوری ناهار می خورن؟
Labels: شاپرکها