Friday, December 31, 2004
تو، دستي که مرا کوک مي کني
تو، پنجه ايي که مرا مي نوازي
من، ترانه ايي که تو را مي سرايم
Friday, December 24, 2004
سينترکلاس
در هلند به جاي بابانوئل، سينتر کلاس ( Sinterklaas) يا سنت نيکلاس براي بچه ها هديه مي آورد. البته نه در شب کريسمش بلکه در شب تولد خودش يعني شب پنجم دسامبر. در اين شب، بچه ها هويجي ( گاه به همراه يک نامه يا نقاشي) در کفش يا چکمه شان مي گذارند و آن را در جلوي شومينه قرار مي دهند. آنگاه در نيمه هاي شب سينترکلاس سوار بر اسب سفيد به همراه پيت سياه ( zwarte piet ) ، بر بام خانه، بچه هايي که پدر و مادرشان از آنها رضايت داشته اند، ظاهر مي شود تا پيت سياه، از داخل دودکش به درون خانه برود، هويج را بر دارد، به اسب سينترکلاس بدهد و به جاي آن هديه ايي بگذارد.
شور و شوق بچه ها براي گرفتن هديه و آرزوها و تخيلاتشان در اين زمينه بسيار زيباست. اما سينترکلاس نيز چون بابانوئل حقيقت ندارد. و بچه ها با گذر از مرز هفت هشت سالگي به غير واقعي بودن او پي خواهند برد. از اين رو بهتر است تنها بهانه ايي براي بيان آرزوهاي بچه ها و پرواز پرنده خيالشان باشد. هر چند که بچه هاي امروز با ترديد به اين قصه ها گوش مي سپارند.
وقتي شاپرک برفي با اولين نقاشي و اشعار پيت سياه به خانه آمد، در حالي که نقاشي اش را در اتاقش آويزاني مي کردم، پرسيدم: شاپرک دوست داري سينترکلاس برات چي بياره؟
گفت: شکلات... ماشين... يه جعبه ابزار بزرگ که دريلم توش جا بشه.
گفتم: مي دوني که مامان و باباها براي سينترکلاس نامه مي نويسين و براش مي گن که بچه ها چه کارهايي کردن و چه چيزايي مي خوان.
پرسيد: تو هم نامه مي نويسي.
گفتم: بعله. منم نامه مي نويسم.
-هر روز مي نويسي؟
- نه، هر روز که نه.
با ترديد پرسيد:مي فرستيش؟
گفتم: بعله.
سکوت کرد و به فکر فرو رفت.ظاهرا از خودش مي پرسيد:چطور تا حالا نديدم؟
ادامه دادم: خلاصه وقتي سينترکلاس و پيتاي سياه همه نامه ها را خوندن، هديه هاي بچه ها را آماده مي کنن، سوار کشتي مي شن و مي آن.
-چرا با کشتي مي آن؟
-چون راهشون دوره. آحه اونا از اسپانيا مي آن.
-نه مي گم چرا با کشتي مي آن؟
-خب چون همه هديه ها و پيتاي سياه توش جا مي شن. مي تونن تو کشتي راه برن. اسب سينترکلاس هم تو کشتي راحت تره. دريا را مي بينن. ... بعد وقتي مي رسن، بچه ها يه هويج مي ذارن تو کفششون و مي ذارن جلوي شومينه . آن وقت پيت سياه و سينترکلاس مي رن روي سقف خونه. ..
-چطوري مي رن رو سقف؟
- خيلي با احتياط.
-سينترکلاس هم مي ره؟
- اممم...ممکنه سينترکلاس نره و فقط پيت بره بالا.
بعد پيت سياه از دودکش مي آد پايين تا هويج را برداره ....
فوري پرسيد: بي اجازه مي آد؟
- وقتي که براش نامه نوشتيم که چه هديه ايي بياره، بهش اجازه داديم ديگه.
و از توي دودکش هديه را مي اندازه پايين.
- نشکنه يه موقعه.
- نه گلم، پيت مراقبه.
- اگه کادو بزرگ باشه و جا نشه تو دودکش چي؟
- اون وقت مي ذاره پشت در.
- يکي نياد برش داره.
- خب اون وقت پيت در مي زنه تا بريم در را باز کنيم و هديه را برداريم.
- بعد چطوري مي آد پايين؟
- همون طور با احتياط و با دقت مي آد پايين.
سپس طبق روال مرسوم اضافه کردم: حالا چند تا کار هست که دلم مي خواد تو اون کارها را ديگه انجام ندي تا براي سينترکلاس بنويسم.
سکوت کرد و من شروع به نام بردن کارهاي مورد نظرم کردم. فورا گفت: من اين کارها را مي کنم و کادو هم نمي خوام.
اماچند هفته بعد، نشان داد که يکي از آن کارها را ديگر انجام نمي دهد. هر چند که با ديدن سريال سينترکلاس، که پيت هاي سياه را مشغول آزمايش اسباب بازيها و قرار دادن انبوه هديه ها در کشتي نشان مي داد ، خيالش از بابت دريافت هديه آسوده شد و شروع به شرح جزييات ماشين مورد نظرش که در فروشگاه اسباب بازي انتخاب کرده بود، شد. و هر بار تاکيد مي کرد که رنگ، اندازه و نوع ماشين را حتما در نامه ام ذکر کنم.
در راه بازگشت از جشني که به اين منظور در کودکستانش و همچنين در محل کارم برگزار شده بود، پرسيذ: مگه براي سينترکلاس ننوشتي که ماشين برام بياره؟
گفتم: چرا.
در حالي که هديه ايي که گرفته بود را نشان مي داد، گفت: پس چرا به جاي ماشين ، اينو برام اورده؟
گفتم: ماشينت را وقتي اومد خونه مون، مي آره.
وقتي صبح روز پنج دسامبر، ماشين درخواستي اش را ديد، با حيرت و خوشحالي فراوان فرياد زد: نگاه کن. هموني که مي خواستم. و تا چند روز، هر باز که مشغول بازي با ماشينش مي شد، مي گفت: اين هموني که مي خواستم.
Saturday, December 18, 2004
طوطي طبعم ز عشق شکر و بادام دوست
از همه دوستاني که لطف کردند و در اين مدت از طريق کامنت وب لاگم يا ايميل، جوياي احوال من و شاپرکها بودند، بي نهايت ممنونم.
من و شاپرکها خوب هستيم. علت غيبتم وقت و انرژي است که اين روزها بايد به شاپرکها اختصاص بدهم. چون هر دو در سني هستند که علاوه بر مراقبت بسيار زياد، آگاهي و مطالعه فراواني را نيز طلب مي کنند. بنابراين وقت چنداني براي وب لاگ نويسي بدست نمي آورم. اما بهر حال سعي مي کنم باز هم از دنياي شاپرکها بنويسم.
در ضمن گل سرخ کوچولو، اگر چه به اندازه شاپرکها عزيز است ولي فرزند من نيست. همچنين در کمال سلامت است و به زودي اولين ماهگردش را جشن مي گيرد.
ٔٔ
من: شاپرک من عاشق توام.
شاپرک برفي: منم عاشق آب نبات چوبيم.
ٔٔ
من: شاپرک دو رنگ از اين مقواها را انتخاب کن تا باهاش کاردستي درست کنيم.
شاپرک برفي: آبي روشن و آبي خاموش.