به پهلو دراز کشيده ام. شاپرک، بدنم را ديواري فرض کرده و از اين سو به آن سو مي پرد و حسابي ذوق مي کند. اما هر بار دست يا پايش به شکمم برخورد مي کند. مي گويم : « شاپرک تو که ني ني را له کردي.» لحظه ايي به شکمم خيره مي شود. گويي آنچه را فراموش کرده بوده به ياد مي آورد. بوسه ايي بر شکمم مي زند و مي گويد: « ني ني تو دل مامان لالا کرده. » سپس تخت نوزاد را نشان مي دهد و اضافه مي کند : « بد ( بعد) اينجا لا لا مي کنه.» مي رود جغجغه و يکي از حيواناتش را مي آورد و مي گويد : « اينا ماله ني نيه.»
نازنين است ،نه؟