Thursday, February 17, 2005
مهران جان، سه سالگي اکسير مبارک. با آرزوي موفقيت هر چه بيشتر.
شاپرک برفي، در حالي که از پنجره ماشين بيرون را تماشا مي کرد، چشمش به قطاري افتاد که از
روي پل مي گذشت. با ديدن قطار گفت: وقتي من بزرگ شدم، اگه ماشين اوپلم خراب بود، فولکس واگنم بنزين نداشت، بابا ماشين بنزم را برده بود و داداش ماشين تويوتام را ، اون وقت من با قطار مي رم بيرون.
گفتم: پس با اين حساب بايد يه خونه بزرگ با يه گاراژ خيلي بزرگ داشته باشي که اين ماشينا را توش بذاري.
پرسيد: خونه براي چي؟
گفتم: براي اين که توش زندگي کني ديگه.
ـ تنهايي؟
ـ آره.
ـ نه نمي خوام. من مي خوام با شما باشم.
ـ گلم، الان که نه. منظورم وقتيه که بزرگ شدي. اون موقعي که قهرمان اتومبيل راني شدي. تا اون وقت با يه خانومي که دوستش داري هم آشنا مي شي و با هم زندگي مي کنين. اگه دوست داشتين با هم عروسي مي کنين ...
ـ عروسي؟ نه از اين کارا خوشم نمي آد.
ادامه دادم: بچه دار مي شيد...
ـ بچه؟ داداش هست ديگه.
در حالي که سعي مي کردم حلوي خنده ام را بگيرم، گفتم: تا اون وقت ديگه داداشم مثل تو بزرگ شده. در ضمن داداش که بچه تو نيست.
ـ نه نمي خوام. بچه مثل داداش مي ره به وسايل من دست مي زنه.
چند روز بعد
پس از اين که عکسهاي عروسي ما را ديد، رفت کنار پدرش و گفت: اگه من عروسي کنم، پاپيون نمي زنم. کراوات مي زنم.
همسرم در حالي که مي خنديد، گفت: به به ، چه عالي. کراوات چه رنگي مي زني؟
شاپرک گفت: کراوات سفيد.
همسرم پرسيد: کت و شلوار چه رنگي مي پوشي؟
شاپرک برفي گفت: کت و شلوار سفيد.
ـ خيلي قشنگ مي شه. خب با کي عروسي مي کني؟
ـ با مامان.مي خوام با مامان زندگي کنم، پيشش باشم.
باز هم چند روز بعد
شاپرک برفي: وقتي من خانم دار شدم.
ـ چي گلم؟
ـ وقتي خانم داشتم ديگه.
ـ منظورت وقتيه که عروسي کردي؟
ـ آره، آره.
ـ خب؟
ـ اون وقت مي رم تو يه آپارتمان خيلي بلند زندگي مي کنم. يکي از دستشهايش را بالا آورد و گفت: که آنقدر اتاق داشته باشه. بعد تو و بابا و داداش بيان خونه من. سپس هر يک از انگشتانش را به منزله يک اتاق نشان داد و گفت: تو يه اتاق داداش مي خوابه، تو يه اتاق تو مي خوابي و ...
ٔ
شاپرک برفي و من مشغول ماشين بازي بوديم. شاپرک پرسيد: تو با ماشينت کجا مي ري؟ گفتم: مي رم سر کار. تو کجا مي ري؟
شاپرک برفي گفت: مي رم پاريس پيش دايي.
خنديدم و گفتم: گلکم، پاريس پايتخت فرانسه است.دايي هم ايرانه.
گفت: مي دونم. مثلا پاريس جاش عوض شده.نه مثلا تو ايران پاريس درست کردن.
ٔ
شاپرک برفي، کتابي برداشت و گفت: مثلا من مي رم، کامپيوتر مادربزرگ را درست کنم.
همسرم خنديد و رو به من گفت: کامپيوتر چه کسي مادربزرگ.
شاپرک پرسيد:چرا مي خندي؟
همسرم گفت: آخه مادربزرگ کامپيوتر نداره.
ـ چرا نداره؟
ـ خب بخاطر اين که بلد نيست باهاش کار کنه.
شاپرک پس مکثي پرسيد: مادربزرگ تازه بدنيا اومده؟
ـ نه.
ـ مادربرزگ کوچولوئه؟
ـ نه.
ـ پس چطور بلد نيست با کامپيوتر کار کنه؟