Sunday, January 07, 2007
بازی
۱- خیلی وقتها در جستجوی یافتن پاسخی برای این سوالات هستم که اگر در کودکیم انقلاب رخ نداده بود، مسیر زندگیم چه تغییری می کرد؟ اگر به جای دهه پنجاه، اوایل دهه چهل یا دهه شصت متولد می شدم، انتخاب هایم چه بود؟ اگر نوجوانی و سالهای اول جوانیم را در آن زمان گم نکرده بودم، اگر سیاهی، تلخی، ناامیدی و ترس آن سالها را تجربه نکرده بودم، چگونه آدمی بودم؟
۲- به قول دوستی با عشق آشپزی نمی کنم. ولی عاشق تزیین غذا و چیدن میز هستم.
۳- به نظم و ترتیب و تمیزی اهمیت می دهم ولی ترجیح می دهم کس دیگری این وظایف را به عهده بگیرد. در عوض انتخاب و چیدن وسایل و تزیین خانه را از وظایف خودم می دونم.
۴- به لوازم تحریر خیلی علاقه دارم و مشتری دايمی مغازه هایی که لوازم تحریر می فروشند، هستم. این علاقه در شاپرک برفی هم کاملا مشهود است.
۵- یک فیلم، موسیقی یا کتاب خوب، انرژی و شور و شوق فراوانی به من می بخشد. بارها پیش آمده که برای به پایان رساندن یک کتاب یا دیدن فیلم / سریال مورد علاقه ام تا انتها، مرخصی گرفتم.
وقتی بچه بودم آرزو می کردم کاش کتابهایم ضد آب بودند تا زیر دوش هم می توانستم بخوانم شان.
۶- از هدیه خریدن و برگرازی جشن واقعا لذت می برم. ایضا از عکس، فیلم و هر شکل دیگری از ثبت خاطرات.
۷-حالا که روابط شاپرکها را می بینم، احساس می کنم داشتن یک خواهر یا برادر کوچکتر از خود، از ته تغاری بودن جالبتر است. یاد دادن، راهنمایی کردن، بخشیدن، الگو بودن، بزرگتر و (اغلب) جلوتر بودن و ... چیزهایی است که اولیها تجربه می کنند و از این رو معمولا اعتماد به نفس و قدرت رهبری بیشتری دارند.
۸-عاشق بهارم.
۹ - چند ماه بعد از اقامتم در هلند، در حال قدم زدن در بازار بودم که دیدم دو خواهر روحانی از روبرویم می آیند. با دیدن آن دو به طور ناخود آگاه دستم به طرف موهایم رفت تا آنها را زیر مقنعه ایی که بعد از ماه ها هنوز سایه اش رو سرم بود بکنم.
۱۰- بچه که بودم دوست داشتم نویسنده شوم. از این رو درسالهای اول دبستان، داستانی نوشته بودم درباره تعارف. دو دوست در خیابان یکدیگر را می دیدند. اولی که بستنی می خورد شروع به تعارف به دومی می کرد و دومی که بلال می خورد شروع به تعارف به اولی. در نهایت چون هیچ کدام دست از تعارف بر نمی داشتند، کارشان به دعوا می کشید. برای هر قسمت نقاشی هم کشیده بودم.
خواهرم، دفترم را دید و به دوستش نشان داد. هر دو ایده مرا خیلی بامزه و جالب یافتند.
اما من از این که آنها بی اجازه کارهای شخصیم را دیده و خوانده بودند، به شدت ناراحت شدم و حتی خجالت کشیدم.
یک بار نیز وقتی کوچکتر بودم، موقع عروسک بازی صدایم را ضبط کردم. روزی خواهر و برادرم که دنبال نوار می گشتند، آن را پیدا کردند. ابتدا فکر کردند من برنامه خردسالان رادیو را ضبط کرده ام و بعد که متوجه موضوع شدند، مادرم و بعد مادربزرگم را خبر کردند و همگی چندین و چند بار به نوار گوش دادند. مادرم نیز بعدتر برای دایی ام تعریف کرد. ولی من که برای سرگرمی خودم این کار را کرده بودم، باز از دست آنها ناراحت شدم و در فرصت مناسب روی نوار چیز دیگری ضبط کردم. .