Saturday, October 28, 2006
روژلب ناخن
من: روژلب به ناخنم زده بودم؟
شاپرک بهاری: آٰره یادت نیست؟
من: آهان منظورت لاکه؟
شاپرک بهاری: آٰره، لاک، پاکش کردی؟
***
شاپرک بهاری صدایم می کند و با هیجان می گوید: دنبالم بیا. چراغها را خاموش می کند ، چراغ قوه اش را روشن می کند و می گوید: نترس. نترس. من با چراغ قوه اینجا را روشن می کنم.
***
شاپرک برفی: امروز ساشا را تو مدرسه دیدم، چشمش هنوز باد داشت.
من: رفته بوده دکتر؟
شاپرک برفی: آره، گفت دکتر بهش دارو داده.
کنجکاویم گل می کند و می پرسم: گلم، تو و ساشا تو مدرسه با هم فارسی حرف می زنین؟
شاپرک برفی: نه. اگه فارسی حرف بزنیم که بچه های دیگه نمی فهممن ما چی می گیم. اون وقت می گن برین تهران، فارسی حرف بزنین.
***
شاپرک برفی: می دونی امروز ایزابل( معلمش) عینک زده بود.
من: آره, صبح دیدمش.
شاپرک برفی: ولی همون لباسی که دیروز پوشیده بود، تنش بود. همون بلوز سفیده با دامن مشکیه و چکمه که دیروز گفتم.
Labels: شاپرکها