Wednesday, May 30, 2007
دو برادر
شاپرک بهاری: همه اش از چشام اشک می آد.
شاپرک برفی: آخه چشات قرمز شده و باد کرده.
شاپرک بهاری: تا فردا خوب می شم؟
شاپرک برفی: فکر کنم خوب بشی چون الان قطره ات را ریختی.
شاپرک بهاری: آهان.
شاپرک برفی: اگه خوب نشدی فردا نمی ری مدرسه مامان یا بابا می مونن پیشت تو خونه. ناراحت نباش.
شاپرک بهاری: باشه.
شاپرک برفی: شب به خیر.
شاپرک بهاری: شب به خیر.
﷼﷼﷼
شاپرک بهاری شربتی را در دست گرفته بود و مرتب می پرسید: این شربت رو برای چی باید بخورم؟
من که مشغول خواندن برشور قرصی بودم، شربت را از دستش گرفتم و گفتم: بذار اول اینو بخونم ، بعد بهت می گم.
شاپرک بهاری بی تو جه به آنچه گفته بودم شربت را برداشت، به داخل اتاق رفت و به برادرش گفت: داداش بیا رو این شربت را بخوون ببین چی نوشته.
Labels: شاپرکها
آی آزادی!
از روزی که این جمله را خواندم تا حالا مرتب با خودم تکرارش می کنم.
* L'Iran accuse le Festival
Labels: جامعه