Monday, December 09, 2002
(من که براي در خاطر داشتن روزهاي سال خورشيدي به زحمت مي افتم، اين روز را بي دردسر پيدا مي کنم. چهار روز پس از عيد فطر ، که خبرش در سراسر دنيا اعلام مي شود. )
دو سال از آن نيمه شب سرد زمستاني که با اولين علائم حاکي از تولد شاپرک به سوي بيمارستان حرکت کرديم مي گذرد. آن شب در طول راه مي خواستم با استفاده از روشهاي مخصوص تنفس از شدت درد بکاهم ولي هيج يک از تمرينات را به خاطر نمي آوردم. ذهنم فقط بر تولد شاپرک متمرکز شده بود. مي دانستم وفتي اين راه را به سوي خانه بازگردم، مرحله تازه ايي از زندگي را آغاز کرده ام و من ديگري خواهم بود. گويي درست با اولين درد بر وجود شاپرک وقوف يافته بودم و هراسناک از خود مي پرسيدم که آيا توانايي پذيرش مسئوليتهاي جديد را خواهم داشت؟ آخر اين تنها سرنوشت شاپرکم نبود که به دستهاي من سپرده مي شد. من با تربيت او در سرنوشت همه شاپرکهاي جهان تاثير مي گذاشتم.
شاپرک، با هر درد قدمي به ما نزديکتر مي شد و من از اين کم شدن فاصله مي ترسيدم. من که پس از سالها جستجو ، مطالعه، ،سفر و تجربه، مادري را برگزيده و با اشتياق به استقبالش رفته بودم، من که ماه ها با شاپرک گفتگو کرده بودم، از لحظه لحظه بارداريم و رشدش لذت برده بودم و در آخرين ماهها چنان بي تاب ديدنش بودم که براي آمدنش روز شماري مي کردم، چرا حالا چنين مي ترسيدم ؟
در بيمارستان، با کمک پرستار تنفس مخصوص را آغاز کردم. براي ثبت ضربان قلب شاپرک و ثبت شدت دردها به دستگاه CTG متصلم کردند. چشم به ضربان قلب شاپرک دوخته بودم. گويي شاپرک در آن لحظات حال مرا مي دانست و با هر تپش قلبش با من سخن مي گفت. اطمينان مي داد که از اين پس نيز راه همان است که تاکنون طي کرده ام . او براي رشد و تکامل به آرامش نياز دارد، به آزادي ، عشق، زيبايي، هنر و ...
و من بايد صبور باشم، انديشه کنم، به او استقلال بخشم، همان طور که او در طول اين مدت گرچه در درون من و متاثر از من ولي مستقل از من زندگي کرده بود، عشق بورزم ، زيبا بينديشم ، از هنر بهره مند گردم و ...
آن کسي که دو روز بعد ، در آن دوم ژانويه آفتابي، به سوي خانه مي آمد، من ديگري بود. کسي که معجزه را لمس کرده ، در آغوش فشرده ، بوسيده و بوييده بود. کسي که مصمم شده بود براي ساختن دنياي زيبا و امن شاپرکها، ابتدا خود را بسازد.
در اين دو سال بيش از آنچه به شاپرک بياموزم از او آموخته ام. کشف هر روزه زندگي، بي دريغ مهر ورزيدن، شاد زيستن و شاد کردن ديگران، تلاش براي رسيدن به نتيجه، لذت بردن از ساده ترين چيزها، دقت، کنجکاوي و ... درسهايي است که او بي دريغ و با محبت به من مي آموزد.
شاپرک نازنين رنگين بالم، تولدت مبارک. بخاطر نگاه تازه ايي که به چشمانم و عمقي که به احساس و انديشه ام بخشيده ايي از تو سپاسگزارم..