Tuesday, November 19, 2002
سرتاسر وجود مرا گويي چيزي بهم فشرد
تا قطره اي به تفتگي خورشيد
جوشيد از دو چشمم
از تلخي تمامي درياها
در اشک ناتواني خود ساغري زدم
مي خواستم امروز با شاپرک مسافرم سخن بگويم ولي زبان شاپرکها را از ياد برده ام. آخر ديشب تا صبح از خشم،اضطراب، ناامني، ناتواني و ... بر خود لرزيده و گريسته ام.حتي لحظه ايي چشم بر هم نگذاشته ام.
ديشب بطور کاملا اتفاقي با ديدن عکس چند زن چادري بر صفحه تلويزيون کنجکاو شدم و بخشي از گزارش دستگيري و اعدام سعيد حنايي، قاتل ۱۶زن روسپي در مشهد را -از کانال بلژيک- ديدم. نيمه گزارش بود و من بيش از ۱۵ دقيقه آن را تاب نياوردم. ولي همان هم کافي بود که بيمارم کند. در آن موقع هيچ نمي شنيدم به تصاوير خيره گشته و زيرنويسها را-فقط به عنوان جزيي از تصاوير - تماشا مي کردم. اما زيرنويسها به مرور جان گرفتند و معني يافتند.
سعيد حنايي چه مي گفت؟ مي گفت که قبل از ازدواجش با هيچ زني صحبت نکرده بوده است و زنان مقتول برايش با مرغ و خروس فرقي نداشته اند. دستهايش در هم گره خورده بود. مي گفت اگر شبي زني را به قتل نمي رسانده، دچار عذاب مي شده است.
برادرش مي گفت که او مجرم نيست. زمين را از مفسدان في الارض پاک کرده است.
مادرش مي خنديد. مي گفت از ديدن دختراني که در باجه هاي تلفن عمومي با پسران قرار مي گذارند، بسيار عصباني مي شود.
پسر ۱۲ ، ۱۳ ساله اش با افتخار نحوه قتل زنان را توسط پدرش -در اتاقشان- شرح مي داد. پشتي را بي تفاوت و در عين حال با انزجار بر زمين انداخت، نشست و زانويش را در بالاي پشتي فشار داد و دقيقا نشان داد که چگونه پدرش وظيفه خود را در قبال جامعه انجام داده است.
با لبخند پسريک قهرمان گفت به او پيشنهاد داده اند کار پدرش را دنبال کند.
همسرش مي گفت : اگر سعيد از زندان آزاد شود به زندگي با او ادامه مي دهم چون او هيچ اشتباهي مرتکب نشده است. چنين زنان مستحق مرگند.
مي گفت پسرش بعد از شنيدن خبر مرده متحرکي را مي مانست . اما وقتي به بازار رفت روحيه اش تغيير کرد. دانست که پدرش کار بزرگي انجام داده است.
آن زن روسپي که در ۱۰ سالگي ازدواج کرده و شوهرش با زور او را به روسپيگري وادار کرده بود، مي گفت: گاه با ۱۰ تا ۲۰ مرد بطور همزمان رابطه داشته ام. جاي جاي بدنش از ضربات چاقو زخمي بود.
دختر کوچک زن مقتول مي خواست براي اثبات بي گناهي مادرش، در آينده نقاش شود تا تصوير سعيد حنايي را در حالي که دستبند به دست دارد بکشد.
حالا دارم صداها را مي شنوم. زن جوان از درد ۱۸۰ ضربه شلاق مي نالد. اوست که به قاضي التماس مي کند، اعدامش کند تا از اين رندگي نجات يابد.
صداي گريه دختران زن مقتول که بر مزار مادرشان مي گريند
صداي پاي سعيد حنايي که به شکار قرباني ديگري مي رود.مگر مادر و پسرش، با اطمينان نگفتند بعد از او ديگران اين کار را ادامه مي دهند.
کاش مي توانستم چهره خندان پسر و مادر قاتل را از ذهنم بزدايم.
کاش مي توانستم دوباره به زبان شاپرکها سخن بگويم.