Thursday, November 07, 2002
۲۰ دقيقه زودتر از قرارم مي رسم. دو نفر قبل از من هستند. يکي از آنها احتمالا تا ده روز ديگر فارغ مي شود و شاپرک آن ديگري چون شاپرک من هنوز يک رازست. هيچ کس نمي تواند در نگاه اول پي به وجود شاپرک مسافرم ببرد. و در نگاه دوم مي پندارد حتما مدتي است ورزش نکرده ام و کمي شکم آورده ام يا. . . شايد باردارم! اما مطمئنم که تا سه هفته ديگر همه چيز تغييير خواهد کرد.
تا چند لحظه ديگر نوبتم مي رسد. براي چندمين بار از خودم مي پرسم آيا صداي قلبش را خواهم شنيد؟ و براي چندمين جواب مي دهم نه هنوز زود است. تا دو هفته ديگر که براي سونوگرافي مي روم بايد صبر کنم.مي انديشم آه چه جالب ! در آن روز هم صداي ضربان قلبش را مي شنوم و هم مي بينيمش.
به داخل مطب مي روم. دکتر بعد از تبريک و احوالپرسي شروع به تشکيل پرونده مي کند. براي پر کردن آن بارداري و زايمان قبلم را مرور مي کنيم. و بعد کنترل وزن فشار خون و در نهايت معاينه و جستجوي شاپرک مسافر براي شنيدن صداي قلبش. اما نه شاپرک مسافر جايي دور از دسترس ما در حال پرواز است.