Friday, May 16, 2003
گرچه در ابتداي راه بودم ولي من نيز مادر شده بودم و کمابيش با دغدغه هاي مادري آشنا.
اما اين روز همواره از آن مادرم بود. احساس مي کردم حال که خود مادر شده ام بايد بيش از پيش از او قدرداني کنم. تا يکشنبه گذشته که بخاطر روز مادر از شاپرکم هديه اي دريافت کردم. يک خرس کاغذي تپل با قلبي بزرگ در دستهايش و نوشته ايي با اين مضمون : «مامان عزيز ، اين خرس را براي تو درست کردم چون تو را بي نهايت دوست دارم. » خرس کاغذي را مربي کودکستان براي شاپرک و ساير بچه ها در ست کرده و شاپرک روي آن را رنگ ، يا به عبارت بهتر خط خطي، کرده است ؛ اما گويي با همين خطها خرس جان گرفته و دوست داشتني گشته است.
از آن روز که خرس کاغذي را از دستهاي شاپرکم گرفته ام ، قدم به مرحله تازه ايي گذاشته ام . گويي رسما مادر شده ام و از اين پس سهمي از اين روز خواهم داشت. حس عجيب و دلنشيني است.