Wednesday, April 16, 2003
پس از مدت کوتاهي حالم رو به بهبودي مي رود . مي توانم بدون کمک بايستم و فقط سر درد خفيفي دارم. چند ساعت بعد دکتر به خانه مي آيد و کليه معاينات لازم را به عمل مي آورد. اطمينان مي دهد که جاي نگراني نيست. احتمالا بر اثر تغييرات فشار خون ناشي از گرماي زياد دچار سرگيجه شده بودم. پس از معاينه من نوبت کنترل وضعيت شاپرک مسافرم مي رسد. صداي قلبش را گوش مي دهيم. دکتر مي گويد : « از صداي قلبش پيداست که بيداره .» و اضافه مي کند : « حالا که اينجام بذار ببينم اين کله شق کوچولو سرش به طرف پايين چرخيده يا نه؟» در همان لحظه شاپرک مسافر که گويي به حرفهاي ما گوش مي دهد سرش را به طور وضوح تکان مي دهد و دکتر بدون معاينه مي بيند که هنوز سرش در بالاست.