نيت مي کنم و سفره هفت سين را مي چينم. تو بيداري و از هر آنچه در دل آرزو مي کنم باخبر. با هم به انتظار لحظه تحويل سال مي نشنيم. مي انديشم در اين زمان که تو بيداري چند کودک در گوشه ديگري از اين دنيا به خواب ابدي مي رود؟ در اين هنگام که شنيدن تنفس آرام برادرت در خواب، لبخند به لبم مي آورد؛ چند مادر بخاطر خاموشي صداي فرزندش مي گريد؟ در اين ساعت که ما در انتظار آغازيم، چند انسان بي گناه پاياني نا خواسته را تجربه مي کند؟
باز هم هجوم خاطرات تلخ نوروز شصت و چند (؟) و موشک باران تهران... سال نو آغاز مي شود، سال گوسفند ، سال جنگ.