شاپرک برفي ، ديوان حافظ را آورد و گفت:« مي خوام فال بگيرم.» گفتم : « به ،چه خوب. براي مامان هم فال مي گيري؟ » به علامت موافقت سر تکان داد، صفحه ايي را باز کرد و وانمود کرد مشغول خواندن است. بعد کتاب را به من داد. با صداي بلندخواندم: « دوش ديدم ...»
فوري پرسيد: « چه دوشي؟»
شاپرک برفي، مشغول تماشاي فيلم تولد يکسالگي اش بود. گفتم : « شاپرک ، ديگه چيزي نمونده تولدت از راه برسه ها.» گفت: « از کجا مي آيد مامان؟»