زمين لرزيد در زير گامهاي مرگ؛ دل من مي لرزد، از هجوم غصه و درد. غصه از دست دادن تو و درد ماندن بي حضور تو. تو که اسمت را نمي دانستم، هرگز نديده بودمت ، صدايت را نشنيده و دستت را نفشرده بودم ؛ اما دوستت داشتم، وجودت گرمي بخش قلبم بود. تو که عضوي از خانواده بزرگ من بودي. تو که به خاک زادگاهت، به بناهاي شهرت، به نخلهاي زيبايت ، به خورشيد سوزانت و به شبهاي پرستاره ات ،عشق مي ورزيدم و مي ورزم.
من : مي خوام زنگ بزنم آرايشگاه ، وقت بگيرم. اگه توام مي آيي ، يه وقتم براي تو بگيرم؟
دوستم: مي خواي موهات را کوتاه کني؟
من : نه، مي خوام موهاي شاپرک را بزنم، ابروام را هم بردارم.
شاپرک برفي : چرا مي خواي ابروات را برداري؟
من : براي اين که قشنگتر بشه.
شاپرک برفي ( پس از کمي مکث) : ابروات را برداشتي ، جاش ابرو مي ذاري؟
هر بارکه شاپرک از کودکستان مي آيد، کلمات و اشعار تازه هلنديي را که آموخته است در حين بازي تکرار مي کند. دوشنبه که از کودکستان آمد در حالي که بلوکهايش را روي هم مي چيد، گفت : «اون ني ني سفيده گفت عَشق.» ابتدا فکر کردم کلمه ايي را اشتباه تلفظ مي کند. براي اطمينان پرسيدم: « چي گفت؟»
چنان سليس گفت « عشق» که يقين کردم معنايش را درک کرده است.
کنجکاو انه پرسيدم: «کدوم ني ني سفيده؟»
-همون که قهوه جوش را برداشت.
نمي دانم کدام يک از بچه ها بوده است.
هيچ بچه فارسي زباني در کلاس شاپرک نيست ؛ عين و قاف، موجود در کلمه عشق امکان هر گونه شباهتي با کلمات هلندي را از بين مي برد. ... پس يعني شاپرک عاشق شده است؟