زمين لرزيد در زير گامهاي مرگ؛ دل من مي لرزد، از هجوم غصه و درد. غصه از دست دادن تو و درد ماندن بي حضور تو. تو که اسمت را نمي دانستم، هرگز نديده بودمت ، صدايت را نشنيده و دستت را نفشرده بودم ؛ اما دوستت داشتم، وجودت گرمي بخش قلبم بود. تو که عضوي از خانواده بزرگ من بودي. تو که به خاک زادگاهت، به بناهاي شهرت، به نخلهاي زيبايت ، به خورشيد سوزانت و به شبهاي پرستاره ات ،عشق مي ورزيدم و مي ورزم.