Tuesday, June 21, 2005
من درختم, تو بهار
به قاشق می گويد: چاچا
به آب ميوه می گويد: می می
به نوشابه می گويد: شی دا
به بستنی می گويد: يخ
به زيتون می گويد: لولی
به چاقو, قيچی و هر وسيله تيزی می گويد: چاقو
به قارچ و مايونز می گويد: پيتا (پيتزا)
اما جالب اين است که می تواند اين کلمات را ادا کند ولی برای نام بردن آنها از کلمات ساخت خودش استفاده می کند.
افعال مورد علاقه اش, می خوام (می خواهم) و نی خوام (نمی خواهم) است. انگشت اشاره اش را به اين سو و آن سو می گرداند و می گويد: از اينا می خوام. از اونا می خوام و بر همين وزن, پايينا می خوام( می خواهم برم پايين) يا بوس می خوام (می خوام ببوسمت يا ببوسمم).
نقاشی يا به عبارت بهتر خط خطی می کند و وقتی می پرسم: چی کشيدی؟ می گويد: ماشين, داداش, مرغ و ...
ماشينش را با دقت در گوشه ايی می گذارد و می گويد: پارک کردم.
اشيا مختلف را با صدا جلوی صورتش بالا و پايين می برد و می گويد: ريش می زنم.
از چند هفته پيش ازعيد به دستشويی مي رود.
شديدا استقلال طلب است. بيشترکارهايش را خودش انجام می دهد و جز در مواقعی که سعی و تلاشش به نتيجه نمی رسد, درخواست کمک نمی کند. اگر به طور ناخودآگاه در کاری که قادر به انجامش هست کمکش کنيم يا خودش از پس کاری برنياد, چنان ناراحت می شود که اشک می ريزد.
مثل spongebob می خندد.
دربيرون از خانه به سمت غريبه ها می رود, لبخند می زند و گاه دستهايش را به نشانه تمايل درآغوش کشيدن از هم می گشايد.
و اينها فقط گوشه ايی از کارهای شاپرک بهاری است که انرژی و حرارت خورشيد و شور و طراوت بهار را دارد.
***
شاپرک برفی درحالی که در تدارک تولد برادرش بود, گفت: تولد داداش بعد از تولد باباست. بعد فوری پرسيد: تولد من کيه؟
گفتم: تولد تو و من تو زمستونه.
شاپرک برفی گفت: ما دوقلوييم؟
***
طبق معمول روزهای تعطيل, شاپرک برفی تا بيدار شد چند ماشين برداشت و آمد در تخت, کنار من نشست و گفت: بيا ماشين بازی کنيم. با اين که هنوز خواب آلود بودم ولی مشغول بازی شدم. پس از مدتی گفتم : خب, گلم حالا بريم صبحانه بخوريم. اما شاپرک برفی می خواست بازهم بازی کند. فکری کردم و گفتم: يه صدايی می آد. بيا, بيا دلت را بيار جلو. شاپرک با کنجکاوی شکمش را جلو آورد . شاپرک بهاری هم فوری به تقليد از برادرش دلش را جلو آورد. گوشم را به شکم هر دوشان چسباندم و گفتم: دلتون خاليه. می گه شير می خوام , چای می خوام , کورن فلکس می خوام. بدوين بريم صبحانه بخوريم. شاپرکها با خوشحالی برای خوردن صبحانه آماده شدند. چند ساعت بعد, شاپرک برفی پس از خوردن يک تخم مرغ شانسی( يا به قول خودش تخم مرغ شکلاتی) گفت : يکی ديگه هم می خوام. گفتم : گلم, نه ديگه بسه. به جاش يه ميوه بخور. شاپرک شکمش را جلو آورد و گفت: گوش بده, می شنوی? دلم می گه يکی ديگه می خوام. و روز بعد پس از خوردن اسمارتيز, باز شکمش را جلو آورد و گفت: گوش کن. دلم می گه بازم می خوام و چند روز بعد از خوردن بستنی ...
***
شاپرک بهاری در اتاق برادرش را باز کرد تا داخل شود گفتم: نرو تو داداش خوابه.
شاپرک بهاری گفت: آخه بوس می خوام.
به شاپرک برفی يک قاب عکس جايزه دادم و گفتم: عکس هر کسی رو که می خوای بذار توش.
شاپرک برفی گفت: عکس داداش را می خوام بذارم توش.
***
بعد از سيمبا(lion king) کارتون مورد علاقه شاپرک برفي, شرک است. تقريبا هر روز يکی از اين دو کارتون يا فيلم استوارت ليتل را تماشا می کند. معمولا بعد از ديدن آنها سوالاتی می پرسد:
ـ چرا شرک مو نداره؟
ـ ديوا مو ندارن؟
ـ ديوا يه نوع حيونن؟
ـ همه ديوا تو مرداب زندگی می کنن؟
ـ ديوا از تو تخم مي آن بيرون؟
ـ ديوا واقعيم حرف مي زنن؟
و چند روز پيش ... من دلم می خواد يه ديو ببينم.
ـ بابای سيمبا افتاد چی شد ؟
ـ مرد؟
ـ مرد؟ يعنی چی شد؟
ـ وقتی کسی می ميره يعنی ديگه نفس نمی کشه و قلبش کار نمی کنه. براي همين ديگه حرکت نمي کنه .
ـمام مي ميريم؟
ـ بله همه يه روزي مي ميرن. البته وقتي سنشون زياد شد.
ـ همه آدما مي ميرن؟
ـ بله .
ـ خب اون وقت اگه گشنه اشون بشه چی کار می کنن؟
Labels: شاپرک برفی, شاپرکها