Sunday, November 27, 2005
در مدرسه
در ابتداي فصل پاييز، در مدرسه شاپرک برفي جشن پاييز برگراز کردند. ميز بزرگي در حياط چيده بودند، پر از ميوه ها و آب ميوه هاي پاييزي که والدين به طور داوطلبانه تهيه کرده بودند. بچه ها مي توانستند در حين بازي به انتخاب خود از هر يک از آنها هر چقدر که مي خواهند، بخورند.
****
هر سه شنبه ، شاپرک برفي به همراه معلم و هم کلاسي هايش به پارکي که در پشت مدرسه قرار دارد مي روند تا نرمش و بازي کنند.
Thursday, November 17, 2005
میوه نه ناانگي
شاپرک بهاري منتظر نشسته بود تا مرغ را ببرم و در بشقابش بگذارم. وقتي که تکه ايي از ران مرغ را از استخوان جدا کردم و استخوان نمايان شد، شاپرک بهاري گفت: هسته اشو ببين. درآر هسته اشو.
****
شاپرک بهاري: گشنمه.
من: مي خواي برات ميوه بيارم بخوري؟
شاپرک بهاري: نه، نيي خوام.
من: چي دوست داري برات بيارم؟
شاپرک بهاري: ناانگي(نارنگي) مي خوام.
Labels: شاپرک بهاری, شاپرکها
Wednesday, November 16, 2005
توضيح
در چند هفته گذشته، نظرخواهي وب لاگم دچار اشکال شده بود؛ به طوري که کلمات به شکل علامت سوال ظاهر مي شدند. همين امر سبب ايجاد تغييراتي شد (به لطف
مهران هميشه مهرافشان) که مدتي بود قصد انجامش را داشتم. در حال حاضر امکان فارسي نوشتن در نظرخواهي فراهم شده است. ضمن اين که موفق به رمزگشايي نظرات، ناخواناي، چند پست قبليم نيز شدم. در يکي از نظر خواهي ها، خاتون و
مهساي عزيز که پرسيده بودند آيا کتاب دفترچه ممنوع را خوانده ام؟ بله، من اين کتاب را خوانده ام. به اعتقاد من موضوعش هيچ ربطي به «جنس خانوما» ندارد. البته بديهي است که برداشت ها مي تواند بسيار متفاوت باشد.
Monday, November 07, 2005
در مدرسه
معلم شاپرک برفي، هر هفته آنچه را که بايد به اطلاع والدين برسد، مانند رضايت نامه ايي که بايد امضا شود، عکس هاي تولدي که آن هفته در مدرسه برگزار شده است، برگه انتخاب اعضا اوليا و مربيان، اشعاري که در خانه بايد با بچه ها تمرين کرد و ... ، در دفتري جمع آوري مي کند و دفتر را آخر هر هفته در قفسه بالاي جالباسي هر يک از بچه ها مي گذارد تا والدين، آن را به خانه برده و پس از مطالعه دوشنبه به او تحويل دهند.
چند هفته پيش که براي برداشتن دفتر شاپرک برفي به سراغ قفسه مذکور رفتم به جاي دفترهاي هميشگي، رنگها و نقشهاي چشم نوازي ديدم که مرا به تماشا وامي داشتند. وقتي شاپرک برفي دفترش را ديد، ابتدا تعجب کرد، سپس با خوشحالي و غرور گفت: ببين، ببين اين نقاشي منه.