Monday, March 19, 2007
فصل من، نسل من ۱/ زمستان گذشت و رفت
زمستان فصل من است، فصلی که در آن متولد شده ام.
زمستان را از کودکی دوست داشتم. به خاطر شروعش که با یلداست و پایانش که به نوروز می رسد و بهار. به خاطر آن صبح هایی که وقتی بیدار می شدم، شهر رخت سفید به تن کرده بود. و من بدو بدو به کنار پنجره می رفتم و به تماشای برفی که هنوز هیچ ردپایی بر آن ننشسته بود و درختهای نارون و چنار یکدست سفید شده، می ایستادم. به خاطر شبهایی که تا قبل از خواب هزار بار، میزان بارش برف را اندازه می گرفتم و بعد با خیالی آسوده و خوشحال از تعطیلی فردا به خواب می رفتم. به خاطر شکوه و وقار برف، به خاطر گونه های گل انداخته از سرما بعد از ساعتها برف بازی، به خاطر گرمای لذت بخش بخاری که از نوک انگشتان یخ زده آرام آٰرام در سراسر بدن جاری می شد، به خاطر حلیم و نان سنگگ داغ صبحها و ...
بزرگتر که شدم دلیل دیگری نیز بر دلایلم اضافه شد: جشنواره. دیگر لذتم تکمیل شده بود. دی، ماه تولدم، بهمن، ماه جشنواره و اسفند، ماه خرید عید و استقبال از بهار.
جشنواره را با فیلم های «نرگس»، «دیگه چه خبر»، «ناصرالدین شاه اکتور سینما» و ... شروع کردم. تا قبل از آن نقدهای مجله فیلم را خط خط می خواندم و فیلم های به اصطلاح مطرح را هر طور شده۱در سینما می دیدم. بای سیکل ران، جهیزیه برای رباب، باشو غریبه کوچک، مادر۲، نارونی و... تنها فیلم مطرحی که از تلویزیون دیدم، اجاره نشینها بود. فیلمی که هنوز هم اگر از هر شبکه ایی پخش شود، تماشایش می کنم و تمام لحظات و از همه شخصیت های دوست داشتنیش لذت می برم. از رانندگی اکبر، کباب درست کردن و سفره چیدن ساکنان آپارتمان، گوش وایستادن باقر باقری پشت آیفون، دعوایی که منجر به شکستن پای ایرج راد می شود، باغچه روی پشت بام حسین سرشار، مش مهدی و کارگرانش، ماشینی که بیل و کلنگ از شیشه هاش بیرون آمده و شبیه جوجه تیغی شده، جاری شدن آب در آپارتمان و ... همیشه از یادآوری آن صحنه که عبدی با لباس پاره و سیاه سوخته به سمت خانه می آید و نادره از دیدنش می ترسد و می پرسد: « چی شده مادر، تصادف کردی؟»۳ عبدی با عصبانیت و ناراحتی جواب می دهد: «تصادف کردم؟ منفجر شدم.» خنده ام می گیرد.
برای مهرجویی، کارگردان گاو و هالو ۴احترام خاصی قایل بودم ولی با این فیلم او برایم جایگاه دیگری یافت. جایگاهی که با «هامون» به اوج خود رسید.
هامون را با مادرم در سینما عصر جدید دیدم. مادرم آنقدر از فیلم خوشش آمده بود که همه را به دیدنش تشویق می کرد. و من از همان لحظه که موسیقی باخ را شنیدم و صدای هامون که می گفت:«خواب می بینم که در کنار دریا با عده ایی آشنا و غریبه به سویی می روم ... » گرفتار فیلم شدم مثل بیشتر هم نسلانم. هامون شد اسم رمز نسل من. حکم نقاشی مار بوآی خلبان قصه شازده کوچولو را پیدا کرد. با آن دیگران را محک می زدم و می زدیم.
آن روزها که تنها راه دیدن فیلم رفتن به سینما بود و از ویدیو کلوب و سی دی و دی وی دی، که هنوز فیلم اکران نشده دست به دست می چرخد، هیچ خبری نبود؛ پیدا کردن نسخه ویدیویی هامون حتی با پایین ترین کیفیت چپزی در حد معجزه بود. معجزه ایی که به نشانه عمق عشق به دوستان هدیه می دادم. و چه سعادتی بود داشتن فیلم نامه اش و خواندن هر روزه دیالوگ هایی که تا آن موقع تنها به مدد حافظه از آن بهره می گرفتیم.
- تو بودی، تو ، تو، فقط تو
سلیمی: شیوه برخوردمون چیه؟
هامون: شیوه برخوردمون چیه؟
سلیمی: چیه؟
هامون: چیه؟
سلیمی: مقامات پنچگانه.
هامون: مقامات پنجگانه، یعنی سیر و سلوک عارفانه در جهت فروش و معامله.
سلیمی: این شر و ورا چیه؟
- دست از این بدویت کپک زده تاریخی ات بردار.
- تو که منو کشتی ذلیل مرده.
- تویی جانور
- تو می خوای من اونی باشم که تو می خوای من باشم، اون وقت اون من دیگه من نیست.
- یعنی همه اون زمزمه ها، زندگیا, عشقا دروغ بود.
- دکتر جون،من آویزونم.
وقتی از ایران آمدم، فیلمنامه هامون جز معدود کتابهایی که همراه آوردم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- فیلم «عروسی خوبان» را پس از پایان جلسه یکی از امتحانات ثلث سومم درماه رمضان و در آخرین روز اکرانش دیدم.
۲- بعد از عیادت مادربزرگم در بیمارستان به دیدن این فیلم را دیدم.
۳- نقل به مضمون
۴- گاو و هالو نام دو فیلم مهرجویی است. یکی از منتقدان سینما می گفت که بیضایی هروقت درباره مهرجویی صحبت می کند، نامش را در کنار نام این دو فیلم قرار می دهد.
Labels: از میان خاطرات, فیلم