Friday, March 20, 2009
می رسد اینک بهار

Labels: نوروز
Thursday, January 29, 2009
عهد عتیق
شاپرک برفی می پرسد: دی وی دی اش را داشتی یا تلویزیون می داد؟
می گویم: اون موقع ها که هنوز سی دی و دی وی دی نبود. تلویزیون هفته ایی یه بار یه قسمتش را پخش می کرد.
شاپرک برفی با تعجب نگاهم می کند و باز می پرسد: اون وقت کارتونایی رو که دوست داشتی چطوری می دیدی؟
می گویم: اون موقع ها فیلم ویدیو بود که البته همه هم نداشتن.
ظاهرا قانع می شود و می رود . بعد سر شام بی مقدمه می پرسد: اون موقع که تو کوچک بودی ماشین بود؟
Labels: شاپرک برفی
Wednesday, January 21, 2009
دلایل پیروزی اوباما
برای این که یک سیاهپوست در آمریکا رای بیاورد٫ باید:
هشت سال بوش سرکار باشد.
بحران اقتصادی دامنگیر شده باشد.
و کاندیدای مقابلش یک پیرمرد نیمه فلج باشد.*
*به نقل از مجری یکی از برنامه های تلویزیون
Labels: سیاست٫ طنز
Wednesday, August 06, 2008
Tuesday, August 05, 2008
روز اول: داریوش
Monday, August 04, 2008
جستجو: ابی
اسکار و مامی رز
* خب, حالا اگر با همه این نشانی ها هنوز مامی رز یا خفه کننده ی لانگدوک را نشناخته باشی باید خدایی را کنار بگذاری و بازنشسته بشوی.
* دکتر دسلدورف به قدری بیچاره است که به یک بابانوئل بی هدیه می ماند.
* ما فراموش می کنیم که زندگی چیز ظریفیه, شکستنی و گذرا. ما همه خیال می کنیم همیشه زنده می مونیم.
* اگه قرار باشه من به چیزایی که احمقا اعتقاد دارن فکر کنم دیگه فرصتی برام نمی مونه که سرمو با فکرای آدمای باهوش گرم کنم.
* مردم از مرگ می ترسن چون از ناشناخته وحشت دارن. ولی مگه ناشناخته چیه؟
* هر چی دلت می خواد ازشون دلخور باش. دلت خنک می شه. وقتی خنک شد تازه می بینی بی خودی خونتو کثیف کرده بودی.
* این بوسیدن برای دخترها حکایتی است. انگاری بی بوسیدن اموراتشان نمی گذرد.
* پدر و مادرم خیال می کردن من این قدر بی غیرتم که از خرس قدیمی ام دل بکنم و جاشو بدم به یه خرس نو.
* زندگی هدیه عجیبی است. اول آدم بیش از اندازه قدر این هدیه را می داند. خیال می کند زندگی جاوید نصیبش شده. بعد این هدیه دلش را می زند. خیال می کند خراب است. کوتاه است. هزار عیب رویش می گذارد. به طوری که می شود گفت که حاضر است دورش اندازد. ولی عاقبت می فهمد که زندگی هدیه ایی نبوده, گنج بزرگی بوده که به آدم وام داده اند.آن وقت سعی می کند کاری بکند که سزاوار آن باشد.
Labels: کتاب
Thursday, July 31, 2008
اون تهرون تهرون که می گن
آقای میم می گوید: کافرالله اختراع امیره. و رو به آقای ف می کند و می گوید: آقا کپی رایت روعایت کنین. آقای ف با شنیدن نام امیر اخمی می کند و می گوید: اسم اونو جلوی من نیار, لطفا.
عمه همسرآقای ف که کمی دورتر از جمع نشسته تا پاهایش را روی مبل دراز کند, در حالی که زانوهایش را می مالد, می گوید: وا چرا مادر, امیر شوهرخواهرته.
آقای ف می گوید: بود.
عمه خانم می پرسد: یعنی چی؟
آقای ف می گوید: از وقتی خواهرم مرد, جز خوبی به این مرد کاری دیگه ایی نکردیم, ولی چی ؟ اومده تقاضای ارث کرده. شکایت نامه تنظیم کرده. تن مادر پیر منو لرزونده. مادرم آخر عمری باید خونه اش را بفروشه بره اجاره نشین بشه.
عمه خانم می گوید: به حق چیزای نشنیده.
آقای ف می گوید: بعله, همین امیر که پدر ما زیر دست و بالش گرفت و اون همه کمکش کرد, حالا این جوری می کنه.
عمه خانم می گوید: خب مادر, شماها نمی تونین پول جور کنین, سهم اونو بدین؟
آقای ف می گوید: هیچ کدوممون این قدر پول نقد نداریم. پول مون تو کاره. خونه را هفتصد میلیون قیمت گذاشته کارشناس. حالا شما بگو شش صد تا. دو تا پسریم با دو تا دختر که سهم اونا رو هم می شه یه سهم. هر سهمی دویست میلیون که مال دخترا می شه صد تا.
بنا بر صحبت های آقای ف در مذمت اسلام سنتی, می پرسم: برای دختر نصف سهم پسردر نظر می گیرین؟
آقای ف می گوید: بعله. قانون نصف تعیین کرده. برای چی مساوی بدیم؟ اصلا ببینم پدر شما بعد از صد و بیست سال به شما به اندازه برادرتون سهم می ده؟
می گویم: عقیده و عمل دیگران از جمله پدر من معیار مناسبی برای سنجش اصول نیست. فرض کنین پدرمن معتقد به اسلام سنتی باشه در اون صورت عملش با شما که به اسلام مدرن عقیده دارن مسلما فرق می کنه. هر چند که برای اطلاعتون بد نیست بگم حدود بیست سال پیش که مادربزرگم خونه اش رو فروخت تا سهم بچه هاش رو بده, پدرم و عموهایم نخواستند سهمی بیشتر از خواهرهاشون داشته باشن و پول خانه, مساوی بین همه تقسیم شد. و تازه اون سهم مساوی رو هم به خواهری که نیاز بیشتری داشت, بخشیدن.
آقای ف, بی توجه به اظهار عقیده چند دقیقه قبلش, از تساوی حقوق زن و مرد دفاع می کند و می گوید: البته واقعا هم باید این طور باشه. منم فکر می کنم باید سهم مساوی به دختر و پسر داد ولی خب قانون چیز دیگه ایی می گه ... .
Labels: سفر به ایران
The Dark Knight

بیل در فیلم KILL BILL می گوید که از بین همه سوپرهروها, سوپرمن را دوست دارد چون سوپرمن همیشه سوپرمن است در واقع سوپرمن وقتی صبح از خواب بیدار می شود, سوپرمن است در حالی که بت من و اسپیدر من باید لباس عوض کنند تا سوپرهرو بشوند, (نقل به مضمون).
اتفاقا من به همین دلیل سوپرمن را دوست ندارم و بت من را ترجیح می دهم. چون او بت من متولد نشده, بلکه در گذر زمان و با غلبه بر ترسش بت من شده است.
از این رو بی صبرانه منتظر آخرین فیلم بت من که ۱۴ روز دیگر اکران می شود, هستم. و باید اعتراف کنم شور و اشتیاقم کم ازشورو اشتیاق وانتظارشاپرک برفی نیست که ترجیح می داد تاریخ تعطیلات را به خاطر دیدن فیلم در اولین روز اکران تغییر دهیم.
Labels: فیلم