Thursday, September 27, 2007
ارزش زن
ـ به, عجب بورکراسی و قوانین دست و پاگیری اینجا حاکمه . تو ایران مرد اگه بخواد زن دوم هم بگیره , احتیاج به رضایت زنش نداره. تازه به خاطر ارزش و احترامی که برای زن قائل هستیم یه سری حقوق دست و پاگیر مث حق طلاق , حضانت بچه , سفرو خروج از کشور, تحصیل در رشته دلخواه دانشگاهی و ... را هم ازش گرفتیم که بیخودی به دردسر نیفته.
Labels: جامعه
Tuesday, September 25, 2007
کودکانه
ـ معلومه گلم. هر چی رو که می خوایم ازش استفاده کنیم, باید بخریم.
شاپرک بهاری قاطعانه گفت: نه .
ـ چرا گلم.
شاپرک بهاری به علامت نه, سر تکان داد و گفت: ولی تلویزیون را نخریدیم.
خندیدم و گفتم: چرا گلم, تلویزیون رو هم خریدیم.
شاپرک بهاری گفت: نه تلویزیون را نخریدیم. آقاها* آوردن خونه مون.
***
شاپرک برفی: وقتی تو و بابا بدنیا نیامده بودین, پدر و مادر ما کی بودن؟
اشاره به کسانی که کار حمل و نصب را انجام می دهند*
Labels: شاپرکها
Tuesday, September 11, 2007
حتی اگه هيچ پروانه ايی پرواز نکنه؟
من: آره گلم, می ريم.
شاپرک برفی: صبح از خواب بيدار شديما.
من: بايد ببينيم ساعت چند بيدارمی شيم.
شاپرک برفی: بعد از اين که بت من ديدم.
من: باشه, می ريم.
شاپرک برفی: حتی اگه هيچ پروانه ايی پرواز نکنه؟
من با تعجب : منظورت چيه؟
شاپرک برفی: منظورم اينه که جوجويی پرواز نکنه؟
من: گلم بيشتر توضيح بده.
شاپرک برفی با بی حوصلگی: يعنی هيچ کس نباشه.
من: آهان. منظورت اينه که پرنده پر نزنه.
Labels: شاپرک برفی, شاپرکها
Monday, September 10, 2007
ديدگاه
وقتی نوبت آقای «پ» شد تا نظرش را در مورد خانم «ب» بگويد. آقای «پ» مکثی کرد و گفت: خانم «ب» باز مکثی کرد و در حالی که به خانم «ب» نگاه می کرد, ادامه داد: «خانم «ب» تجسم همه اون چيزهايست که من در زن جستجو می کنم.» خانم «ب» که غافلگیر شده بود، به عادت همیشگی لبخند زد. آقای «پ» گفت: « مثلا همین لبخند اش. من عاشق لبخندش هستم. » خانم «ب» در حالی که چشمانش را تنگ کرده، به آقای «پ» نگاه می کرد. آقای «پ» گفت:« و یا این طرز نگاهش. وقتی این جور نگاه می کنه، من دیگه قادر به انجام هیچ کاری نیستم.»
خانم «ب»در حالی که به همراه دیگران می خندید، به خاطر تعریف های آقای «پ» چند بار به طور اغراق آمیز مژه زد.
آًقای «ف» به آًقای «پ» گفت: « نکنه تو می خوای خانم ب را تور کنی.»
اقای «پ» خیلی جدی گفت:« مطمین باش چنین قصدی ندارم. چون اگر چنین منظوری داشتم، تا حالا صبر نمی کردم. در ضمن هیچ وقت جلوی جمع بهش چنین پیشنهاد نمی دادم. مگه قرار نشد صادقانه اون چیزی را که فکر می کنیم در باره همدیگه بگیم.»
استاد حرف آقای «پ» را تایید کرد.
آقای «پ» سپس از هوش و استعداد, آرامش و تيزبينی خانم «ب» تعريف کرد.
خانم «ب» بعد از صحبتهای آقای «پ» از او تشکر کرد.
بعد از آقای «پ» نوبت آقای «ز» بود. آقای «ز» گفت: « منم اعتراف می کنم که خانم «ب» از آن دسته زنهاییه که منو همیشه به خودشون جذب می کنن. منم عاشق خنده خانم «ب»هستم و استعداد , بی تعصبی و آرامش خانم «ب»را واقعا دوست دارم. به نظر من نقطه ضعف خانم «ب» , فقط و فقط جذابیتشه که باعث می شه همه به سمتش کشيده بشن.»
خانم «ب» بعد از صحبتهای آقای «ز» ,از او نيز تشکر کرد.
سپس نوبت آقای «ف» رسيد.آقای «ف» گفت: به نظرمن خانوم «ب» يه نقطه ضعف بزرگ داره .
همه نگاه ها به سمت آقای «ف» چرخيد. آقای «ف» اول نگاهی به جمع و سپس نگاهی به خانم «ب» کرد و ادامه داد: اونم اينه که خانم «ب» فمينيسته.
Friday, September 07, 2007
کلمات
Labels: شیدایی