Wednesday, January 21, 2004
با ديدن مردي که فقط ريش داشت ، گفت : مامان، اين آقاهه زير چونه اش سبيل داره.
¤¤
در حين بازي با صداي بلند کلمات نامفهومي را ادا مي کرد که فقط حرف خ از ميان آنها قابل تشخيص بود.
- شاپرک هيچ معلوم هست چي مي گي؟
- دارم هلندي حرف مي زنم.
¤¤
آرام نشسته بود، تلويزيون تماشا مي کرد. بوسيدمش و گفتم : آفرين پسرم، چه قشنگ نشستي برنامه کودک نگاه مي کني.
گفت: برنامه کودک نگاه نمي کنم که، دارم اخبار و چک مي کنم.
¤¤
در حمام به پدرش توصيه مي کرد، دوش را درجايي که من مي گذارم ، قرار دهد. وقتي مشغول خشک کردنش بودم، پرسيدم: « شاپرک، در باره دوش به بابا چي مي گفتي؟» خيلي جدي جواب داد: دوش ديدم يه ملائک در زدند
و بعد با خنده ادامه داد : آدم برفي درست کردند و رفتند