Thursday, June 28, 2007
آلاله من گل لاله من
امروز آن گل صورتی، آن فرشته کوچک چهار ساله می شود. گل صورتی , فرشته کوچولو, تولد زیبایت مبارک.
* تعابیری که پدرم به کار برد.
Labels: آلاله من
Wednesday, June 27, 2007
بوی آفتاب
من: چرا؟
شاپرک بهاری: آخه اینجا بو آفتاب می آد.
من: بوی آفتاب می آد؟
شاپرک بهاری: آره.
من: منظورت چیه گلم؟
شاپرک بهاری: بیبن اینجا یه سطل آشغاله که وقتی آفتاب بهش می خوره، بو می ده.
***
شاپرک بهاری دو معلم دارد که یکی دو روز اول هفته و دیگری دو روز آخرهفته سر کلاس می آیند. چند روز پیش در راه مدرسه شاپرک پرسید: امروز کارین می آٔد؟ گفتم: امروز چند شنبه است؟ پنجشنبه پس ملانی می آد. شاپرک بهاری کمی ناراحت شد و گفت: نه. پرسیدم: چطور مگه؟ تو کارین رو بیشتر دوست داری؟ شاپرک بهاری فوری گفت: نه، من تو رو بیشتر دوست دارم.
***
شاپرک بهاری می خواست فیلم دوران نوازدیش را ببیند. وقتی داشتم در میان فیلم ها جستجو می کردم، فیلمی را برداشت و گفت : اینو می خوام. گفتم: اما این فیلم عروسی من و باباست. شاپرک بهاری گفت: باشه، دوست دارم فیلم عروسی ببینم.
بعد از دیدن قسمتی از فیلم، پیش پدرش رفت و پرسید: تو لباست را برای عروسی از کجا خریده بودی؟ همسرم گفت: از مغازه. قشنگ بودش؟ شاپرک بهاری گفت: آره، آره قشنگ بود.
همسرم : تو هم دوست داری از این لباسا بپوشی؟
شاپرک بهاری با لحن سرزنش آمیز: من که کو چیکم.
همسرم : آره، منظورم وقتیه که بزرگ شدی؟
شاپرک بهاری : آره، می خوام.
همسرم: خب با کی عروسی می کنی؟
شاپرک بهاری: با مامان.
همسرم: با مامان که نمی شه .
شاپرک بهاری: خب با تو.
همسرم: نمی شه. باید مثلا با یکی از هم کلاسیات ...
شاپرک بهاری با نارحتی: پس من اصلا عروسی نمی کنم.
***
مدتی پیش از طرف شهرداری و با همکاری مدارس ابتدایی ، به منظور تشویق بچه ها به ورزش، مسابقه دوی یک کیلومتر برگزار شد.
آن روز بچه ها با لباس ورزش به مدرسه رفتند و در مدرسه هر کدام شماره ایی گرفته که روی آن را به سلیقه خودشان نقاشی کرده بودند. مادران و پدران علاقمند نیز می توانستند برای کمک به معلمین، بچه ها را از مدرسه تا استادیوم همراهی کردند.
آز آنجا که من به همراه شاپرک بهاری رفته بودم، قرار شد مراقب آخر صف باشم. شاپرک برفی و دوستانش که خیلی خوشحال و هیجان زده بودند، در طول راه مرتب حرف می زدند و به همین خاطراز بقیه عقب می ماندند. برای این که به جلو رفتن ترغیبشان کنم، آهسته شروع به دویدن کردم و گفتم: بچه ها بیاین از همین حالا بدوییم. اما شاپرک برفی که انگار قرار بود در مسابقات المپیک شرکت کند، گفت: اگه از الان بدوییم که انرژی مون رو برای مسابقه از دست می دیم.
Labels: شاپرکها
Monday, June 25, 2007
دو برادر
Labels: شاپرکها
Friday, June 22, 2007
یاد زیبا
Labels: شاپرک برفی, شاپرکها
Wednesday, June 06, 2007
یک نفر می آید که من منتظر دیدنشم
و
زمزمه این روزهایم
***
من: عزیز دلم، تولدت مبارک.
شاپرک بهاری: تولدم که نیست.
من: چرا گلم. امروز تولدته.
شاپرک بهاری: اگه تولدم پس کیکم کو؟
من: امرور تولدته ولی شنبه برات جشن می گیریم.
شاپرک بهاری: نه، کیک ندارم پس امروز تولدم نیست.
***
من: بیا گلم گوشی را بگیر با مادر برزگ حرف بزن. می خواد تولدت را تبریک بگه.
شاپرک بهاری با خوشحالی: می خواد برام کیک بیاره.
من: نه، می خواد بهت تبریک بگه.
شاپرک بهاری: من که کیک ندارم.
Labels: شاپرک بهاری, شاپرکها