sheidaye shaparak: 12/01/2002 - 01/01/2003

 


:: شيداي شاپرک ::

 


من شيدا هستم، شيداي شاپرک. شاپرکهاي من پسرهام هستند. شاپرک برفي، متولد زمسـتان ۷۹ (۲۰۰۰) شاپرک بهاري، متولد بهار ۸۲ (۲۰۰۳).

 
قصه های کودکان

پیم و پوم
تولد سی پی
کشتیرانی
دریا
پرندگان گیلاسها را می خورند
ییپ گیر می کند
آخر سال
خرس از هواپیما بیرون می افتد
آب بازی
سیرک
ييپ دوچرخه سواري مي کند
خانه خاله ميس
شستن لباس عروسک
يک لوله در خيابان
طالبی
کاشتن گل در باغچه
تابستان مرده
ييپ و يانکه با هم بازي مي کنند
ييپ و يانکه
 

آخرين مطالب

می رسد اینک بهار
عهد عتیق
دلایل پیروزی اوباما
Toi mon amourMarc Lavoine
روز اول: داریوش
جستجو: ابی
اسکار و مامی رز
اون تهرون تهرون که می گن
The Dark Knight
امروز, فردا نبود

 

پيوندها

لوگوی شيدای شاپرک


کتابخانه‌ی والدين

ليست
 وبلاگهای به روز شده

 

 

آرشيو

10/01/2002 - 11/01/2002
11/01/2002 - 12/01/2002
12/01/2002 - 01/01/2003
01/01/2003 - 02/01/2003
02/01/2003 - 03/01/2003
03/01/2003 - 04/01/2003
04/01/2003 - 05/01/2003
05/01/2003 - 06/01/2003
06/01/2003 - 07/01/2003
07/01/2003 - 08/01/2003
08/01/2003 - 09/01/2003
09/01/2003 - 10/01/2003
10/01/2003 - 11/01/2003
11/01/2003 - 12/01/2003
12/01/2003 - 01/01/2004
01/01/2004 - 02/01/2004
02/01/2004 - 03/01/2004
03/01/2004 - 04/01/2004
04/01/2004 - 05/01/2004
05/01/2004 - 06/01/2004
06/01/2004 - 07/01/2004
07/01/2004 - 08/01/2004
08/01/2004 - 09/01/2004
10/01/2004 - 11/01/2004
11/01/2004 - 12/01/2004
12/01/2004 - 01/01/2005
01/01/2005 - 02/01/2005
02/01/2005 - 03/01/2005
03/01/2005 - 04/01/2005
04/01/2005 - 05/01/2005
05/01/2005 - 06/01/2005
06/01/2005 - 07/01/2005
09/01/2005 - 10/01/2005
10/01/2005 - 11/01/2005
11/01/2005 - 12/01/2005
12/01/2005 - 01/01/2006
01/01/2006 - 02/01/2006
02/01/2006 - 03/01/2006
03/01/2006 - 04/01/2006
04/01/2006 - 05/01/2006
05/01/2006 - 06/01/2006
06/01/2006 - 07/01/2006
07/01/2006 - 08/01/2006
09/01/2006 - 10/01/2006
10/01/2006 - 11/01/2006
11/01/2006 - 12/01/2006
01/01/2007 - 02/01/2007
02/01/2007 - 03/01/2007
03/01/2007 - 04/01/2007
04/01/2007 - 05/01/2007
05/01/2007 - 06/01/2007
06/01/2007 - 07/01/2007
07/01/2007 - 08/01/2007
08/01/2007 - 09/01/2007
09/01/2007 - 10/01/2007
10/01/2007 - 11/01/2007
12/01/2007 - 01/01/2008
02/01/2008 - 03/01/2008
03/01/2008 - 04/01/2008
04/01/2008 - 05/01/2008
05/01/2008 - 06/01/2008
06/01/2008 - 07/01/2008
07/01/2008 - 08/01/2008
08/01/2008 - 09/01/2008
01/01/2009 - 02/01/2009
03/01/2009 - 04/01/2009

 

 

Friday, December 27, 2002



سه شنبه ۳۱ دسامبر تولد شاپرکمان است. مي رويم که تولد عشق و زيبايي را در شهر عشق و زيبايي جشن بگيريم.


ساعت يک ربع به ۶ بعد از ظهر بود.۱۲ ساعت مي شد که در بيمارستان بستري شده بودم و شاپرک هنوز به دنيا نيامده بود. . شيفت دکتر و پرستار به پايان رسيده و دکتر براي خداحافظي آمده بود. او پيش بيني کرده بود که تا قبل از رفتنش، شاپرک بدنيا مي آيد . به همين خاطر دو ساعت پيش به اتاق زايمان منتقل شده بودم. همسرم با خوشحالي گفته بود: نگاه کن وسايل شستشوي شاپرک را آماده مي کنند. و پرستار پرسيده بود کداميک از دو دست لباسي را که همراه آورده بوديم، تن شاپرک کند. من لباس سفيد با دو ماهي را برگزيده بودم. اما باور نداشتم که شاپرک به اين زودي بيايد و نيامده بود.
سومين دکتر و پرستار آمدند و خود را معرفي کردند. اين دکتر نيز چون دکتر قبلي بسيار جوان بود.بيش از ۲۶ سال نداشت. پرستار نگاه خيلي مهرباني داشت. مي فهميد که چقدر خسته و بي رمقم.
دکتر توضيح داد که براي سنجش ميزان اکسيژن دريافتي شاپرک، بايد کمي خون از سرش بگيرد و اطمينان داد که اين کار هيچ خطري براي او نخواهد داشت. در هنگام گرفتن خون گفت که شاپرک موهاي سياهي دارد. براي چند لحظه فکرم به قيافه شاپرک معطوف شد. شاپرک کوچکمان، موهاي سياه دارد. اما چشمانش چه شکلي است؟‌ لبها و ‌بيني اش؟ آيا انگشتان بلندي دارد؟ به من شباهت دارد يا به پدرش؟... .
طبق نظر دکتر،‌ شاپرک اکسيژن لازم را دريافت مي کرد ولي بايد ظرف يک ساعت آينده بدنيا مي آمد. او رفت که نتثجه را به دکتر معالجم ، که خوشبختانه در آن شب حاضر بود، اطلاع دهد و با او مشورت کند. پس از مدت کوتاهي به همراه دکتر معالجم آمد. دکترها و پرستار خود را براي آمدن شاپرک آماده کردند. همه تاکيد مي کردند که به کمک من نياز دارند.
شاپرک، تا لحظاتي ديگر متولد مي شد و همين به من انرژي مي داد. گويي آن من خسته و بي رمق جاي خود را به من پرانرژيي مي داد. همه تشويقم مي کردند.
و شاپرک، در ساعت ۱۹:۳۱ يکشنبه ۳۱ دسامبر سال ۲۰۰۰متولد شد. بدن گرم و لزجش را بروي سينه ام گذاشتند. او اولين گريه اش را سر داد. و من اولين بوسه را به او دادم.

وقتي همراه شاپرک به بخش منتقل شدم، احساس کردم پس از سالها سرگرداني قدم به بهشت گذاشته ام. و وقتي آتش بازي سال نو آغاز گشت ، پنداشتم که همه تولد شاپرک را همراه ما جشن مي گيرند.

 

Tuesday, December 24, 2002

به مناسبت تولدم ، که فرداست ، اين را تقديم مي کنم به همه دوستان و عزيرانم.

جلوي در آژانس نگه مي دارد. زن گويد: قبل از اين که پياده بشي، بيا خداحافظي کنيم. مرد مي گويد: نه، من باهات خداحافظي نمي کنم. بايد يکبار ديگه ببينمت.
-مي دوني که ديگه نمي تونم بيام.
-چرا ،مي آيي.
-ديگه وقتي باقي نمونده.
- پس خداحافظي گرم نمي کنم. مصرانه تکرار مي کند: يکبار ديگه بايد ببينمت.

مي رود که آژانس بگيرد. زن در ماشين به ترانه انتخابي او گوش مي دهد. ترانه زيبايي است که آخرش از هجرت مي گويد. آژانس حاضر است. مرد در ماشين را باز مي کند تا زن پياده شود. زن قبل از پياده شدن به ضبط ماشين اشاره مي کند و مي گويد: بيا ببين چي مي خونه، جدايي، هجرت و ... مرد به صندلي ماشين خيره شده است.مي گويد: چيزي جا نذاري. ببيين اين چيه ديگه ؟
زن نگاه مي کند. يک لنگه گوشواره اش بر روي صندلي ماشين افتاده است. دستش را فورا به طرف گوشهايش مي برد، لنگه ديگرش نيست. خم مي شود آن ديگري را پيدا کند. اما چيزي نمي يابد. دنبال بست پشتش مي گردد، آن هم نيست.
ـ ببين تو لباسات نيفتاده.
زن لباسهايش را تکان مي دهد ولي آنجا هم نيست.
زن عجله دارد. مي گويد: من مي روم.
مرد مي گويد: نه ، وايستا بذار گوشواره ات را پيدا کنم.
- اگه تو ماشين افتاده بود تا حالا پيداش کرده بودي .شايد تو آژانس قبلي افتاده، يا تو خيابون يا تو ... .ولش کن، من مي رم.
- مي ري؟! باشه من بازم تو ماشين رو مي گردم. بهت زنگ مي زنم.
- مرسي عزيزم، خودت رو ناراحت نکن.
از او جدا مي شود. تمام فکرش به او ، امروز ، آنچه گفته اند و آن حلقه گمشده که آرام آرام نمايان مي گردد، معطوف شده است.
هنوز پنج دقيقه نگذشته که مرد زنگ مي زند.
- تو کيفت را ديدي؟ من همه جاي ماشين را گشتم، نبود.
- عيب نداره، خوت رو ناراحت نکن .هر وقت اين لنگه گوشواره ام را ببينم، ياد تو و امروز مي افتم.
مرد مي خندد. من بايد پيداش کنم. مي رم به ... ببينم اونجا پيداش مي کنم.
- نه نمي خواد. اگه اونجا هم افتاده باشه که ديگه تا الان اونجا نمونده.
- من مي رم. دوباره زنگ مي رنم.
- باشه ، ولي يداش نمي کني .

اصلا از گم شدن گوشواره اش ناراحت نيست. يا مي گردد لنگه اش را پيدا مي کند و مي خرد يا مي گويد آن را گم کرده است. اما براي خريدش که وقت ندارد. شايد بايد يک سناريوي قابل قبول برايش بسازد.

دوباره زنگ مي زند.
-پيداش کردم.
- دروغ مي گي.
-باور کن ، پيداش کردم.
- نه باور نمي کنم ، آخه چطور ممکنه؟
-باور کن يه گوشواره با دو تا بست .( نشانه هاي گوشواره را مي دهد.)
باز هم نمي تواند باور کند. صدايي گنگي از آن سوي خط مي شنود. مرد در جواب صدا مي گويد: برگه پارکينگ نگرفتم. آلان اينجا بوديم ، گوشواره خانم گم شده بود دوباره اومدم. و باز در جواب صدا مي گويد: بله ، پيداش کردم.

انگار واقعا آن را پيدا کرده است. باور نکردني است. حتي بستهاي پشتش هم پيدا شده اند.
-ديدي خوب شد تنبلي نکردم و رفتم ... و بعد با خوشحالي مي پرسد: حالا کي ببينمت؟
- من که ديگه نمي تونم بيام.
- من بايد اينو بهت بدم.
- آره ، ولي کي ، چطوري ؟
-مي خواي جايي نزديک خونه تون قرار بذاريم.
-نه، نمي شه.
-مي خواي بيام اونا رو به ... بدم.
-نه، نمي شه.
-چرا؟ مگه ... نمي دونه.
مي خواهد توضيح دهد که چرا ... مي داند. ولي آخر از خود خواهد پرسيد چه اتفاقي افتاده که در روز ملاقات با تو گوشواره ام افتاده است. اما مي داند که تمام حواس راننده به صحبتهايشان است. احتمالا راننده نيز شک خواهد کرد. بنابراين فقط به گفتن نه اکتفا مي کند.
-پس بگو چکار کنم.
-يادگاري نگه دار پيش خودت. يک لنگه پيش تو يکي پيش من.
باز مي خندد و با شيطنت مي گويد: اما من مي خواهم ببينمت.
مي انديشد اين اتفاق را هم بايد به فال نيک بگيرم. باشه ببينم چي مي شه.
مرد از ته دل مي خندد و مي گويد: ديدي گفتم يکبار ديگه بايد ببينمت.

 

Monday, December 23, 2002

شنبه روز خوبي بود. او آمده بود. من آنجا بودم.

به اينجا حتما سر بزنيد. اطلاعات مفيدي درباره بچه ها مي گيريد.

 

Friday, December 20, 2002

قرار دندانپزشکي دارم. براي کنترل مي روم. روي صندلي دراز مي کشم و طبق معمول در حين معاينه ، سرگرم تماشاي مستربين مي شوم که از تلويزيون روبريم پخش مي شود. وضعيت لثه هايم خوب است همين طور وضعيت دندانهايم. پس با خيال راحت مي توانم به کارهاي مستربين بخندم. ولي دکتر خال بسيار کوچکي بروي يکي از دندانهايم مي بيند. شماره و کدهايي را به دستيارش مي دهد و مي گويد بايد پر شود. دستپاچه مي شوم . به دکتر نگفته ام که باردارم و شکمم در لباس کلفت و نسبتا گشادي که به تن دارم چندان قابل تشخيص نيست. در يک لحظه که دکتر دست از معاينه بر مي دارد، مي گويم: من باردارم. آيا پر کردن دندان در اين موقعيت ضرري ندارد؟
دکتر با لبخندي مي گويد: فهميدم که بارداري. از دستانت فهميدم. دستانت را با دقت و احتياط خاصي در اطراف و روي شکمت قرار دادي که دانستم بايد فرزندي در راه داشته باشي. اطمينان مي دهد که پر کردن دندان خطري براي جنين ندارد، ولي از آنجا که وضعيت دندانهام چندان بد نيست و همچنين براي احتياط و جلوگيري از بروز هر گونه مشکلي اين کار را به پس از زايمان موکول مي کند.

 

Wednesday, December 18, 2002

چند روز ديگر مي بينمش. در واقع شايد ببينمش. اگر او بيايد، اگر من آنجا باشم ، اگر باز هم دست تصادفات زندگي ما را بهم پيوند دهد و اگر ...

که بود( فکر کنم ميلان کوندرا بود ) که مي گفت سرنوشت ما را تصادفات مي سازند.

 

Monday, December 16, 2002

درست آمده ايد. اينجا خانه شما، شيدا و شاپرکهاست که به لطف اکسير نازنين چنين زيبا شده است، مثل خود شاپرکها.
به مبارکي تولد شاپرکم که دو هفته ديگر فرا مي رسد و به لطف قدم شاپرک مسافرم، دستي به سر و روي خانه کشيده ايم و در و ديوار را به عکس آنها مزين کرده ايم .

از اکسير نازنين بي نهايت سپاسگزارم و مي گويم:
« لطفها مي کني اي خاک درت تاج سرم »

جا دارد از شيندخت عزيز که باب آشنايي من و اکسير را گشودند، نيز تشکر کنم.

تحولات جنين در هفته پانزدهم را مي خوانم: در اين هفته سر جنين به اندازه يک تيله ، مشتش به اندازه يک نخود فرنگي و قدش به اندازه يک قاشق چايي است.

ذهنم بيش از همه به تجسم اندازه انگشتان تو ، شاپرک مسافرم، مي پردازد. يعني هر يک از آنها چقدر است که مشتت به اندازه يک نخود فرنگي مي شود؟ شايد قد يک دانه برنج يا گندم. آه ،‌که تو چقدر کوچکي، هنوز .
اما مي دانم که از هم اکنون با همين دستهاي کوچک خود را براي آينده آماده مي کني. کم کم شست کوچکت را مي مکي و از اين طريق شير خوردن پس از تولد را تمرين مي کني. با دستانت بند ناف را مي گيري ، مي کشي و به شناخت دنياي اطرافت مي پردازي.
بعد تر، خود ساعتها به تماشاي دستهايت مي نشيني ، چنان که گويي با عجيب ترين پديده خلقت مواجه گشته ايي. با دستهايت با ما سخن مي گويي. انگشت من و پدرت را در مشت کوچکت مي فشاري و ما را غرق در لذت مي کني. هرگاه که دستهايت را کنار سرت بگذاري مي دانم که به خواب عميقي فرو رفته ايي. ياد مي گيري که دست بزني و خوشحاليت را با تکان دادن آنها نشان دهي . دستت را به دور گردنم حلقه مي کني. دست در دست برادرت براي بازي مي روي و ... .

باز از ديدن همه اينها لذت خواهم برد و همه را به يادگار خواهم نوشت . نمي دانم تا کجا همراهت خواهم آمد. اميدوارم تا آن روز که ببينم دستهاي بزرگ تو همچنان گرما‌، عشق و اطمينان مي بخشد. آن روز که دستهاي بزرگ تو دستهاي کوچک شده مرا بفشارد و همچنان مايه آرامش خاطرم باشد.

 

Saturday, December 14, 2002

لطفا دوستاني که در روزهاي يکشنبه ۱۷ آذر ( ۸ دسامبر) و چهارشنبه ۲۰ آذر ( ۱۱ دسامبر ) براي من ايميل زده اند محبت کنند دوباره ايميل ها را ارسال نمايند. با عرض معذرت از کليه دوستان .
پيشاپيش از لطفتا ن سپاسگزار م .

 

Tuesday, December 10, 2002

گوش مي سپارم به موسيقي زيباي حيات، به صداي پاي زندگي ، به ضربان قلب تو.
و مي دانم که زيبايي اين لحظات و هجوم احساساتم در اين هنگام را هرگز فراموش نخواهم کرد.

 

Monday, December 09, 2002

امروز پنجم ماه شوال است و بر حسب سال قمري ، شاپرکم دو ساله مي شود.
(من که براي در خاطر داشتن روزهاي سال خورشيدي به زحمت مي افتم، اين روز را بي دردسر پيدا مي کنم. چهار روز پس از عيد فطر ، که خبرش در سراسر دنيا اعلام مي شود. )

دو سال از آن نيمه شب سرد زمستاني که با اولين علائم حاکي از تولد شاپرک به سوي بيمارستان حرکت کرديم مي گذرد. آن شب در طول راه مي خواستم با استفاده از روشهاي مخصوص تنفس از شدت درد بکاهم ولي هيج يک از تمرينات را به خاطر نمي آوردم. ذهنم فقط بر تولد شاپرک متمرکز شده بود. مي دانستم وفتي اين راه را به سوي خانه بازگردم، مرحله تازه ايي از زندگي را آغاز کرده ام و من ديگري خواهم بود. گويي درست با اولين درد بر وجود شاپرک وقوف يافته بودم و هراسناک از خود مي پرسيدم که آيا توانايي پذيرش مسئوليتهاي جديد را خواهم داشت؟ آخر اين تنها سرنوشت شاپرکم نبود که به دستهاي من سپرده مي شد. من با تربيت او در سرنوشت همه شاپرکهاي جهان تاثير مي گذاشتم.
شاپرک، با هر درد قدمي به ما نزديکتر مي شد و من از اين کم شدن فاصله مي ترسيدم. من که پس از سالها جستجو ، مطالعه، ،سفر و تجربه، مادري را برگزيده و با اشتياق به استقبالش رفته بودم، من که ماه ها با شاپرک گفتگو کرده بودم، از لحظه لحظه بارداريم و رشدش لذت برده بودم و در آخرين ماهها چنان بي تاب ديدنش بودم که براي آمدنش روز شماري مي کردم، چرا حالا چنين مي ترسيدم ؟

در بيمارستان،‌ با کمک پرستار تنفس مخصوص را آغاز کردم. براي ثبت ضربان قلب شاپرک و ثبت شدت دردها به دستگاه CTG متصلم کردند. چشم به ضربان قلب شاپرک دوخته بودم. گويي شاپرک در آن لحظات حال مرا مي دانست و با هر تپش قلبش با من سخن مي گفت. اطمينان مي داد که از اين پس نيز راه همان است که تاکنون طي کرده ام . او براي رشد و تکامل به آرامش نياز دارد، به آزادي ، عشق، زيبايي، هنر و ...
و من بايد صبور باشم، انديشه کنم، به او استقلال بخشم، همان طور که او در طول اين مدت گرچه در درون من و متاثر از من ولي مستقل از من زندگي کرده بود،‌ عشق بورزم ، زيبا بينديشم ، از هنر بهره مند گردم و ...

آن کسي که دو روز بعد ، در آن دوم ژانويه آفتابي، به سوي خانه مي آمد، من ديگري بود. کسي که معجزه را لمس کرده ، در آغوش فشرده ، بوسيده و بوييده بود. کسي که مصمم شده بود براي ساختن دنياي زيبا و امن شاپرکها، ابتدا خود را بسازد.

در اين دو سال بيش از آنچه به شاپرک بياموزم از او آموخته ام. کشف هر روزه زندگي، بي دريغ مهر ورزيدن، شاد زيستن و شاد کردن ديگران، تلاش براي رسيدن به نتيجه، لذت بردن از ساده ترين چيزها، دقت، کنجکاوي و ... درسهايي است که او بي دريغ و با محبت به من مي آموزد.

شاپرک نازنين رنگين بالم، تولدت مبارک. بخاطر نگاه تازه ايي که به چشمانم و عمقي که به احساس و انديشه ام بخشيده ايي از تو سپاسگزارم..


چند روزي است که موبايل جديدم را که امکان استفاده از *( MMS (Multimedia messaging service را فراهم مي سازد و مجهز به دوربين ديجيتال است ، دريافت کرده ام. با استفاده از اين موبايل قادر به ارسال و دريافت Chat, e-mailکردن، دسترسي به اينترنت، ارسال عکس و صدا، داشتن e-mail آدرس مخصوص، Download کردن بازيهاي مختلف و ... مي باشيدبراي اطلاع بيشتر مي توانيد به اينجا، اينجا و اينجا مراجعه کنيد.

*MMS شکل تکامل يافته ( SMS (short message service مي باشد.

 

Friday, December 06, 2002

گفته مي شود مادران در سه ماهه اول بارداري به سلامتي جنين، در سه ماهه دوم به جنسيت جنين و در سه ماهه سوم به زايمان مي انديشند.
احتمالا تست هاي زير براي مادراني که سه ماهه دوم بارداريشان را مي گذرانند و همچنين براي والديني که علاقمند به دانستن جنسيت فرزندشان-قبل از تولد- مي باشند، جالب خواهد بود.

تست اول

براي پاسخ به پرسشهاي اوليه به يک آيينه ، براي ديدن خودتان نياز داريد .
۱-اضافه وزنتان بيشتر در چه قسمتي ديده مي شود؟
الف. دور کمر
ب. بيشتر در قسمت عقب
۲- بازوهايم
الف . خيلي سفت و چاق شده اند.
ب. درست مانند دوران قبل از بارداري هستند.
۳- موهايم
الف. هر روز نازکتر و شکننده تر مي شوند.
ب. پرپشت تر و درخشنده تر شده است.
۴- با شروع دوران بارداري
الف. نياز به خواب زيادي دارم.
ب. نياز چنداني به خواب ندارم.
۵- اگر زير چشمتان را به سمت پايين بکشيد:
الف. مويرگي به شکل I در چشم چپتان مي بينيد.
ب. مويرگي به شکل L در چشم چپتان مي بينيد.
۶-اگر يک دقيقه به آيينه خيره شوم
الف. مردمک چشمم بزرگتر مي شود.
ب. مردمک چشمم کوچکتر مي شود.
۷- در زير شکمم
الف. هيچ خطي بوجود نيامده است.
ب.يک خط قهوه ايي (کمرنگ) از زير ناف به سمت پايين کشيده شده است.

براي پاسخ به ادامه پرسشها به آيينه نيازي نداريد. حالا خوابتان مورد بررسي قرار مي گيرد.
۱- هر وقت درباره فرزندم خواب مي بينم
الف. فرزندم در خواب پسر است.
ب. فرزندم در خواب دختر است.
۲- صبح که از خواب بيدار مي شوم
الف. اغلب حالت تهوع دارم.
ب. اصلا حالت تهوع ندارم.

بخش بعدي پرسشها براي همسرتان در نظر گرفته شده است. زيرا از رفتار پدر آينده نيز مي توان به جنسيت بچه پي برد.
۱- از زمان بارداري همسرم
الف. خيلي دستپاچه و نگرانتر از حالت طبيعي هستم.
ب. همان آرامش سابق را دارم.
۲-با شروع بارداري همسرم
الف. در انجام کارهاي منزل کمک زيادي مي کنم.
ب. مثل سابق در انجام کارهاي منزل کمک مي کنم.
۳- از زمان بارداري همسرم
الف. شکم آورده ام.
ب. وزنم تغييري نکرده است.
۴- از زمان بارداري همسرم
الف.عادات غذاييم تغيير کرده است
ب. عادات غذاييم هيچ تغييري نکرده است.
۵-از زمان بارداري همسرم، در خانه
الف. بيشتر شيريني ديده مي شود.
ب. بيشتر ترش ديده مي شود.
۶-اغلب خواب مي بينم که
الف. فرزندمان پسر است.
ب. فرزندمان دختر است.

نتيجه
فرزند چه دختر باشد چه پسر، قدمش مبارک است. اميدوارم نتيجه اين تست، با آرزوي شما همخواني داشته باشد. هر چند که اين نتيجه ۱۰۰٪ قابل اطمينان نيست.

در صورتي که گزينه الف را بيشتر برگزيده ايد، فرزند شما پسر است.
در صورتي که گزينه ب را بيشتر برگزيده ايد، فرزند شما دختر است.

تست دوم

عدد ۴۹ را انتخاب کنيد. به آن شماره ماهي را که در آن اولين روز آخرين عادت ماهانه تان صورت گرفته، اضافه کنيد. سنتان را از مجموع حاصل کم کنيد.سپس عدد ۱ را از آن کم کنيد. بعد عدد ۲ را ، بعد عدد ۳ را و تا جايي که ديگر هيچ عددي را نتوان کم کرد، ادامه بدهيد. عدد باقيمانده ، نشان دهنده جنسيت فرزندتان مي باشد. در صورتي که اين عدد زوج باشد فرزندتان دختر و در صورتي که اين عدد فرد باشد فرزندتان پسر مي شود.
مثال:
3 = 6 - 9 = 5 - 14 =4 - 18 = 3 -21 = 2 - 23 = 1 - 24 = 28 - 52 = 3 + 49
در اين صورت بچه پسر خواهد بود.

 

Thursday, December 05, 2002

شاپرکم در مرحله کشف شخصيت خود و به اصطلاح بلوغ خردسالي است. همه چيز را با نه پاسخ مي دهد.
مي پرسم: شاپرک، قرص نه خورده ايي؟
مي گويد: نه.
- حتما شربت نه خورده ايي؟
- نه.
ـ پس چه خورده ايي؟
- نون.

چند روزي است که شاپرکم سرما خورده است. صدايش کمي گرفته و آبريزش بيني دارد. از ديروز سرفه هم مي کند.
من که نگران پيشرفت سرما خوردگيش هستم، مي گويم : آخ، آخ ، اين سرفه ديگر از کجا آمد.
شاپرک انگشتش را به داخل دهانش مي برد و مي گويد: از دهنم

 

Monday, December 02, 2002

باز آمده و مهمان دلم گشته است. طنين صدايش را مي شنوم و تارهاي دلم از نرمي نوازش نگاهش به لرزه در مي آيد.
تا کي مي ماند، چرا آمده است و چگونه ؟ نمي دانم. شادم که باز آمده است.

This 
page is powered by Blogger. Isn't yours?