Thursday, July 27, 2006
نوگلم،
در کدام خاک جوانه زدی که هنوز نشکفته پرپرت کردند؟
شیرین زبانم،
کدام آواز را بر لب داشتی که صدایت را خاموش کردند؟
دلبندم،
سرگرم کدام بازی بودی که به بازی مرگ کشاندت؟
نازنینم،
تو بی شنیدن هیچ قصه ایی به خواب رفتی
اما من قصه تو را هر شب برای برادرانت خواهم گفت
و ساقه خشکیده ات را در قلبم خواهم کاشت و جوانه زدنت را به انتظار خواهم نشست
فامیلی تارزان چیه؟
و سوالاتی که جوابش را از ما می خواهد. مانند اینها:
سوپرمن چی خورده، انقدر قوی شده؟
سوپرمن قوی تر یا هرکولوس؟
چطوری سوپرمن پرواز می کنه؟
چرا سوپر من می تونه پشت دیوار را ببینه؟
بت من بهتر فکر می کنه یا سوپرمن؟
چرا تارزان شورت می پوشه؟ مگه تارزان را حیوونا بزرگ نکردن، حیوونا که لباس ندارن. تازه تو جنگل ام که آدم نیست.
و گاه سوالات تامل برانگیزی چون:
تارازن اسمه یا فامیل؟ اگه اسمه اون وقت فامیلی تارزان چیه؟
***
شاپرک برفی را بوسیدم و گفتم: تا بر می گردم گل پسر باش، باشه؟
شاپرک برفی بوسیدم و گفت: باشه. تو ام تا بر گردی، درسات را خوب بخوون، باشه؟
***
کتابی که شاپرک برفی، درباره زندگی موشها، از کتابخانه گرفته بود را ورق می زدم، به صفحه ایی رسیدم که درباره بچه موشها نوشته بود. به شاپرک برفی گفتم: بیا این عکسو ببین. اینجا نوشته وقتی بچه موشا بدنیا می ان، چشاشون جایی را نمی بینه.
شاپرک بی هیچ تعجبی گفت: مث داداش.
با تعجب پرسیدم: منظورت چیه؟
گفت: مگه یادت نیست وقتی داداش بدنیا اومده بود، چشاش بسته بود و جایی را نمی دید.
یادم آمد که شاپرک بهاری پس از تولد چشمانش پف زیادی داشت و به سختی آنها را باز می کرد.
***
من: اسپیدرمن، اسپیدرمن، کمکم کن.
شاپرک برفی: باید بگی مرد عنکبوتی نه اسپیدرمن. چون ما الان داریم فارسی بازی می کنیم.
***
من: خب دیگه بازی رو تموم کن، بریم فوتبال ببینیم. الان بازی آرژانتین و آلمانه. تو طرفدار کدوم تیمی؟
شاپرک برفی: من طرفدار ایران و فرانسه ام.
***
من: امشب زیدان و کریستیانو رونالدو بازی دارن. تو دوست داری کدوم یکی ببره؟
شاپرک برفی: من دوست دارم هم زیدان هم کریستیانو رونالدو ببرن.
من: نمی شه که.
شاپرک برفی: ولی من دوست دارم هم زیدان هم کریستیانو رونالدو ببرن.
Labels: شاپرکها
Wednesday, July 26, 2006
هاپو
گفتم: آره.
شاپرک بهاری پرسید: چرا هاپو خودش را نگه نداشته، تا بره خونه شون تو توالت پی پی اشو بکنه.
***
شاپرک بهاری همه حیواناتش را روی تخت چیده بود و با آنها بازی می کرد. از میان آنها هاپوی محبوبش را بغل کرد و بعد از ناز و نوازشش پرسید: چرا هاپو ام مثل من بزرگ نمی شه؟ چرا هاپو مثل من راه نمی ره؟
***
شاپرک بهاری با دیدن سگی در پارک، از بازی دست کشید و به سمت سگ رفت. پس از چند دقیقه نوازش کردن سگ، اسمش را به سگ گفت و پرسید: هاپو اسم تو چیه؟ سگ آرام نشسته بود و از نوازش شاپرک لذت می برد. شاپرک سوالش را چند بار تکرار کرد و چون جوابی نشنید با عصبانیت گفت: هاپو جوابم را نمی ده. گفتم : هاپو که زبون نداره . شاپرک بهاری ناباورانه نگاهم کرد و گفت: چرا؟ من دیدم که زبون داره.
***
شاپرک بهاری به همراه هاپوی محبوبش سه بار در حالی که مشغول کار بودم، به کنارم آمده و گفته بود: «می تونی برام بیسکویت بیاری» و من با این که گفته بودم : «باشه» ولی فراموش کرده بودم. در نهایت شاپرک بهاری جلوی در اتاق ایستاد و با عصبانیت گفت: باید برام بیسکویت بیاری.
گفتم: آخ می بخشی که یادم رفت. الان برات می آرم. ولی گلم، دوست ندارم بگی باید، بهتر بگی لطفا.
شاپرک بهاری مکثی کرد و سپس گفت: لطفا باید برام بیسکویت بیاری.
Labels: شاپرک بهاری, شاپرکها
آبی هوایی
من: کدوم تی شرتت رو؟
شاپرک برفی: تی شرت آبییه. همون که آبی هوایی بود.
من: آبی هوایی؟
شاپرک برفی: آٰره، همون که تازه خریده بودم.
من: آهان آبی آسمانیه را می گی.
***
شاپرک برفی: می دونی آقاها وقتی از یه خانومی خوششون می آد، بالای سرشون یه قلب درست می شه.
من: عجب! تو از کجا می دونی؟
شاپرک برفی: خب من تو کارتونا دیدم.
من: آهان.
شاپرک برفی: آٰره ، اون وقت آقاها یه کارتی که روش عکس قلب باشه یا یه گردنبد قلب کوچولو به خانوما می دن.
من: اینم تو کارتون دیدی؟
شاپرک برفی: نه اینو خودم می دونستم.
***
شاپرک برفی: بزرگا همه چی را می دونن؟
من: نه، خیلی چیزا هست که بزرگا ام نمی دونن و باید یاد بگیرن.
- آّهان.
- چطور مگه گلم؟
- هیچی، فقط می خواستم بدونم.
***
شاپرک برفی برای چند صدمین بار خواست کتاب« لافکادیو» را برایش بخواندم. شروع کردم به خواندن « روزگاری شیر جوانی بود که اسمش، خوب در واقع من هم نمی دونم اسمش چه بود چون در جنگل همراه عده ی زیادی از شیرها زندگی می کرد و اگر هم اسمی داشت حتما اسمی مانند جو یا ارنی یا شبیه اینها نبود. نه اسمش بیشتر شبیه اسم شیرها بود مثلا...» رو کردم به شاپرک برفی و پرسیدم: مثلا چی؟ شاپرک برفی فوری جواب داد: «الکس» با تعجب تکرار کردم: الکس؟ شاپرک برفی گفت: معلومه مگه تو «ماداگاسکار» ندیدی اسم شیر الکس بود.
Labels: شاپرک برفی, شاپرکها
Tuesday, July 25, 2006
پلنگ صورتی
شاپرک بهاری که به قصد همدلی با برادرا ش داروهای او را آورده و با هیجان و علاقه به خال های صورتی او نگاه می کرد، بعد از تمام شدن کارم پرسید: حالا برای منم از اینا می زنی؟ گفتم: نه گلم. تو که مریض نیستی. شاپرک بهاری با دلخوری گفت: آخه منم می خوام. گفتم: می دونم ولی تو هنوز لازم نداری. حالا لطفا برو شربت برادرت را هم بیار که بخوره.
شربت را جلوی دهان شاپرک برفی بردم. شاپرک برفی قبل از خوردن گفت: چه بوی خوبی داره. شاپرک بهاری فورا گفت: منم می خوام. گفتم: تو که خارش نداری. شاپرک بهاری با لحنی کاملا معترض گفت: آخه پس من چی بخورم.
وقتی شاپرک بهاری نیز مبتلا شد و برایش داروی صورتی را زدم؛ با غرور و شادی به اتاق برادرش رفت و گفت: ببین، حالا من شدم یه پلنگ خال خالی.
Labels: شاپرکها
Saturday, July 15, 2006
La marseillaise
به بهانه ۱۴ ژوییه، سالروز فتح باستیل و جشن ملی فرانسه، گوش
بسپاریم به مارسییز، نماد آزادی(Liberté ) ، برابری( Egalité )، برادری و همبستگی ( Fraternité ) و مبارزه با استبداد.
Allons ! Enfants de la Patrie
Le jour de gloire est arrivé
Contre nous de la tyrannie,
L'étendard sanglant est levé