Tuesday, January 31, 2006
استدلال
همسرم: نه، خيلي سرده. نمي شه بريم.
شاپرک بهاري: خب جلقه منو بپوش، بريم.
Labels: شاپرک بهاری, شاپرکها
Monday, January 30, 2006
يک لوله در خيابان
مرداني در خيابان مشغول کار هستند. آنان شيي عجيب و بزرگي را در خيابان مي گذارند
و سپس مي روند. يانکه مي گويد: ببين، اين لوله است. ييپ مي گويد: آره، يه لوله است. چه بزرگه. من مي تونم قشنگ برم توش. و ييپ داخل لوله مي رود. يانکه هم از طرف ديگرش داخل مي شود. چون از دو طرف آن مي توان داخل شد. ييپ مي گويد: اگه الان بارون بياد، ما خيس نمي شيم. يانکه مي گويد: اما بارون نمي آد. ييپ مي گويد: نه، بارون نمي آد. چه حيف. اما اين يه خونه است، ما مي تونيم توش زندگي کنيم. سپس يانکه خرس و عروسکش را به داخل لوله مي آورد. و ييپ سگش «تاکي» را مي آورد. همگي داخل خانه مي شوند و مي نشينند. و باران مي بارد. اوه ، چه خانه خوبي. باران مي گويد: تيک- ک- تيک. اما آنان همه خشک مي مانند و مدت طولانيي آنجا مي مانند. مادر ييپ صدا مي زند: ييپ، غذا حاضره. مادر يانکه مي گويد: يانکه، غذا حاضره. ييپ مي گويد: چه حيف. تاکي، بيا بريم خونه.
Labels: ییپ و یانکه
Friday, January 27, 2006
نترس, بابا پيشته
**
شاپرکها خوابيده بودند و من برايشان قصه مي گفتم. قصه خودشان که به حيوانات خيلي علاقه داشتند؛ به همين خاطر براي ديدن آنها به آفريقا رفتند. شاپرک برفي خيلي خوشش آمده بود و مرتب مي گفت: خب؟ بعدش چي شد؟ بقيه اش رو تعريف کن. به آنجا رسيديم که بعد از ديدن شير، پلنگ و زرافه ها، فيلها را ديدند که گروهي به سمت آب مي رفتند، که شاپرک برفي گفت: بزن رو pause تا من برم سوييچ پژو ام( پژويي که در آينده قصد خريدش را دارد) رو بذارم تو کشوم و بر گردم.
Labels: شاپرک برفی, شاپرکها
Thursday, January 26, 2006
باز هم سوهان
Labels: شاپرک برفی, شاپرکها
Tuesday, January 24, 2006
کرم برای بیسکویت خشک
Labels: شاپرک بهاری, شاپرکها
Thursday, January 19, 2006
طالبي
Labels: ییپ و یانکه
Wednesday, January 18, 2006
جشن تولد
من: نه، تولد من قبل از تولد توست.
شاپرک برفي: بعدم تول داداش مي شه.
من: اول تولد باباست، بعد تولد داداش.
شاپرک برفي، مکثي کرد و پرسيد: هميشه اول تولد مامان باباهاست، بعد تولد بچه ها؟
من: نه گلم. مثلا تولد مادربزرگ بعد از تولد منه. يا تولد دايي بعد از تولد دخترش.
شاپرک برفي: آهان. پس هميشه اين طوري نيست.
**
معلم شاپرک برفي قبل از تعطيلات کريسمس و سال نو به ما اطلاع داد که شش ژانويه در مدرسه براي شاپرک تولد مي گيرند(چون تولدش در تعطيلات مدارس است). وقتي در تدارک تولدش در خانه بوديم، شاپرک پرسيد: من چند سالم مي شه؟ گفتم: پنج سال. گفت: اون وقت تو مدرسه جشن بگيريم، چند سالم مي شه؟
**
مدتي پيش مدانا در يکي از برنامه تلويزيون دو ترانه از آلبوم جديدش را اجرا کرد. شاپرک برفي که آن برنامه را تماشا مي کرد، خيلي از مدانا و ترانه هايش خوشش آمد. چند روز قبل سي دي بازيي در کامپيوتر گذاشته بود و با هيجان مشغول بازي بود که تلويزيون تبليغ آلبوم جديد مدونا را پخش کرد. شاپرک برفي بازي را نيمه کاره رها کرد، به اتاق پدرش رفت و گفت: امروز که رفتي خريد، يادت باشه سر راه سي دي مدونا رو برام بخري. من از موزيکش خيلي خوشم مي آد.
**
شاپرک برفي از جشن مدرسه و معلم ها و کار کنان مدرسه که در جشن حضور داشتند، تعريف مي کرد. از آنجا که بچه ها با مدير مدرسه ارتباطي ندارند، فکر نمي کردم شاپرک، اسم مدير مدرسه را بداند. از اين رو پرسيدم: اون آقاي قد بلند که ريش داره هم تو جشن بود. شاپرک برفي گفت:اون آقايي که ريش داره، نه. آقاي پالما.
من: پس تو مي شناسيش.
شاپرک برفي: معلومه. وقتي مي آد جلوي کلاس با آني ( معلمش) صحبت مي کنه، اسمش رو مي فهمم ديگه.
من با شرمندگی: مي بخشي. نمي دونستم اسمش را مي دوني. وگرنه مشخصات ظاهريش را نمي دادم.
Labels: شاپرک برفی, شاپرکها
Monday, January 16, 2006
معجزه سوهان
من: اي واي.
شاپرک برفي: تو استخر ام احساس مي کردم حالم مي خواد بهم بخوره. البته حالم بهم نخورد.
من: دلتم درد مي کنه؟
شاپرک برفي: نه.
من: ناهارت را خوردي؟
شاپرک برفي: نه . اشتها نداشتم.
من: اي بابا، صبحانه ام که چيزي نخوردي.
شاپرک برفي: اون موقعم اشتها نداشتم.
من: بهتره حالا استراحت کني تا برات ميوه بيارم بخوري.
شاپرک برفي: باشه.
بعد به همراه من به آشپزخانه آمد و تا چشمش به قوطي سوهان افتاد، گفت: نظرم عوض شد. سوهان مي خوام.
من: گلم، چون حالت خوب نيست بهتره سوهان نخوري.
شاپرک برفي: نه ديگه حالم خوب شد. الان مي خوام سوهان بخورم.
Labels: شاپرک برفی, شاپرکها
عشق و پنير و شاپرک بهاري
اما چند روزي است هر بار مي خواهد ابراز علاقه کند، مي گويد: « پنيرمن».
Labels: شاپرک بهاری, شاپرکها
Monday, January 09, 2006
فاجعه سکوت
Thursday, January 05, 2006
کاشتن گل در باغچه
آماده کند. يانکه هم به او کمک مي کند. باغچه آماده مي شود. پدر مي گويد: امروز بعد از ظهر به شما کمک مي کنم تا گل بکاريد. پس تا اون موقع صبر کنين. اما ييپ و يانکه خيلي کم طاقتند و مي خواهند همين حالا دست به کار شوند. وقتي پدر به سر کار مي رود، ييپ مي گويد: مي خواي خودمون گل بکاريم؟ يانکه مي گويد: آره، خوبه. اما چطوري؟ ييپ مي گويد: نمي دونم. يانکه مي گويد: آهان، فهميدم. ما تو حياط مون گل داريم. بيا بريم از اونجا بياريم. آن وقت ييپ و يانکه به سمت حياط خانه يانکه مي روند. آنجا گلهاي زيادي روييده اند. يانکه مي گويد: اينو ببين و چند شاخه گل مي چيند. ييپ مي گويد: اين يکي رو. و يک بغل پر گل مي چيند. حالا آنان گلهاي زيادي دارند. گلها را برمي دارند و به حياط ييپ مي روند. ييپ مي گويد: اول يه چاله مي کنيم، گل رو مي ذاريم توش و بعد چاله را پر مي کنيم. آنان سخت کار مي کنند. ابتدا يک رديف گل زرد، سپس يک رديف گل صورتي. يانکه مي گويد: ديدي، باغچه ات آماده شد،هورا.
وقتي پدر به خانه مي آيد، ييپ مي گويد: بابا، ما گل کاشتيم، اونا گل ام دادند. پدر مي گويد: عجب، بريم ببينيم. وقتي مي روند، نگاه کنند ... آخ همه گلها روي زمين افتاده اند. بعضي از آنها را باد از زمين در آورده است. باغچه ديگر قشنگ نيست. يانکه گريه مي کند و با هق هق مي گويد: خيلي قشنگ شده بود. پدر مي گويد: بعله، اما اگه مي خوايين گلاي قشنگ داشته باشين، بايد اول اونا را بکارين. حالا بياين تا درستش کنيم و گلها را از باغچه در مي آورند. پدر نشان مي دهد که چطور بايد گل کاشت. باغچه دوباره کاملا سياه و خالي مي شود. اما پدر مي گويد: منتظر باشين، گلا خيلي زود در مي آن. ييپ و يانکه با هم منتظر در آمدن گلها مي شوند.
******************************************************************
شراره، ندا و مانيلياي عزيز، به خاطر تبريک تولد شاپرک برفي و آروزهاي بسيار قشنگتون، يک دنيا ممنون.
Labels: ییپ و یانکه