Sunday, March 26, 2006
رویاها فریبند
ترانه dromen zijn bedrog از Marco Borsato ، خواننده هلندی.
Steeds als ik je zie lopen
Dan gaat de hemel een klein beetje open
Sterren, je laat ze verbleken
Met je ogen die altijd stralen
Jij kan de zon laten schijnen
Want je loopt langs
En de wolken verdwijnen
En als je lacht
Lacht heel de wereld mee
De meeste dromen zijn bedrog
Maar als ik wakker word naast jou
Dan droom ik nog
Ik voel je adem en zie je gezicht
Je bent een droom die naast me ligt
Je kijkt me aan en rekt je uit
Eén keer in de zoveel tijd komen dromen uit
Jij moet me één ding beloven
Laat me nog lang in mijn dromen geloven
Zelfs als je even niet hier bent
Blijf in mijn slaap dan bij me
En als de zon weer gaat schijnen
Laat dan dat beeld dat ik heb niet verdwijnen
Als je zou gaan
Neem je mijn dromen mee
هنوز وقتی ترا در حال راه رفتن می بینم
ذره ایی از آسمان( بهشت) به رویم گشوده می شود
ستارگان را تو بی نور می کنی
با چشمانت که همیشه می درخشند
تو می توانی خورشید را به درخشیدن واداری
چون وقتی راه می روی، ابرها ناپدید می شوند
و وقتی می خندی
دنیا همراه با تو می خندد
بیشتر رویاها فریبند
اما وقتی کنار تو از خواب بر می خیزم
همچنان رویا می بینم
نفست را حس می کنم و ترا می بینم
تو رویایی هستی که در کنار منی
تو مرا نگاه می کنی و خستگی در می کنی
به ندرت رویاها تحقق می یابند
یک چیز را به من قول بده
بگذار من همچنان رویاهایم را باور کنم
حتی اگر خودت اینجا نیستی
در خواب کنار من باش
و وقتی خورشید دوباره سر زد
نگذار تصویری که من دارم از بین برود
وقتی خواستی بروی
رویاهای مرا نیز همراه ببر
Labels: موسیقی
Monday, March 20, 2006
سرسبزترین بهار تقدیم تو باد
Friday, March 17, 2006
بهار و هندوانه
این کارها و جملات دوست داشتنی را برای پدر و برادرش نیز تکرار می کند. به طوری که دیدن و شنیدن آن عادت روزانه مان شده است.
اما نیمه شب وقتی بیدار شد تا آب خنک بخورد،انتظار شنیدن این جملات را نداشتم. وقتی لیوان را به دستش دادم. خواب آلود گفت: تو رو دوست دارم. وقتی آب خورد و سر به بالش گذاشت، اضافه کرد: خیلی. و وقتی در خواب بوسیدمش، بدون باز کردن چشمانش مرا بوسید.
**
شاپرک بهاری به جای خوابیدن در تختش بازی می کرد و هربار به بهانه ایی از اتاق بیرون می رفت و وقتی بازمی گشت،آنچه گفته و شنیده بود را شرح می داد. برای این که بخوابانمش، گفتم: ببینمت شاپرک. تو چشات پر خوابه. بدو بخواب چشات رو ببند تا خواب ازش بیرون نره. شاپرک دراز کشید و چند ثانیه ایی چشمانش را بست ولی بعد چشمانش را باز کرد و گفت: خوابم رفت. گفتم: نه، نرفته. هموز تو چشات خوابه. شاپرک گفت: دهنمو باز کردم همه خوابا رفتن.
**
من: گلم، می دونی امشب که بگذره، فردا و پس فردا ام که بگذره، چی می شه؟
شاپرک برفی: آره بهار می آد. هندوانه می آد. می تونم هندوانه بخورم.
**
شاپرک برفی با دقت از میان ماشین هایش، ماشین انتخاب می کرد تا ماشین بازی کند. در حالی که برای خودش ردیفی از ماشینها چیده بود، ماشینی به من داد و گفت: بیا این ماشین صورتیه مال تو. دخترا از صورتی خوششون می آد.
پرسیدم:این طوریه؟
شاپرک برفی با قاطعیت گفت: آره. من می دونم.
پرسیدم: تو از کجا می دونی؟
شاپرک برفی گفت: خب من دیدم دیگه.
Labels: شاپرکها
Wednesday, March 15, 2006
خوابیدن در مدرسه
چند هفته پيش که مي خواستم شاپرک برفي را به خانه بياورم. معلم شاپرک با هيجان تعریف کرد که آن روز شاپرک براي اولين بار در کلاس خوابيده.
از آنجاکه شاپرک از چندين ماه قبل از سه سالگي ظهرها نمي خوابد، و چون هیچ وقت به ذهنم نمی رسید(بر حسب تجربه خودم در مدرسه)که در مدرسه نیز بتوان خوابید، موضوع برايم خيلي جالب بود. از این رو در راه خانه چند و چون ماجرا را از شاپرک پرسيدم. شاپرک تعریف کرد که چون آن روز صبح طبق معمول سه شنبه ها( با مدرسه) به استخر رفته و حسابی بازی کرده بوده, از خستگی خوابش برده. بعد يکي از هم کلاسي هايش (که او نیز خوابیده بود)بيدارش کرده تا با هم به سالن ژيمناستيک که ساير بچه ها در آنجا بودند، بروند. اما بچه ها مشغول جمع کردن وسايل بازي بودند. از این رو همگی به کلاس برمی گردند.
ابتدا فکر کردم چون آن روز بچه در کلاس حضور نداشتند، شاپرک توانسته بخوابد ولی شاپرک گفت که در روزهای دیگر نیز اگر کسی بخوابد، معلمشان از بچه ها می خواهد که آرام باشند تا هم کلاسی شان بیدار نشود.
Labels: شاپرک برفی, شاپرکها
Thursday, March 09, 2006
ييپ دوچرخه سواري مي کند
پدر سوار بر دوچرخه به خانه مي آيد. ييپ پدرش را مي بيند. پدر مي گويد: «ييپ، تو می تونی دوچرخه را سرجاش بذاری.» چه عالي. ييپ اجازه دارد دوچرخه را در انباري پشت خانه بگذارد. پدر مي گويد: «مراقب باش.» و به داخل خانه مي رود. ييپ با دوچرخه در کوچه ایستاده که يانکه مي رسد. ييپ مي گويد: «مي خوام دوچرخه سواري کنم! ببين. من مي تونم دوچرخه سواري کنم.» يانکه با چشمهاي باز او را نگاه مي کند. ييپ پايش را زير ميله دوچرخه مي برد. دسته دوچرخه را خوب در دست مي گيرد و پا مي زند. خوب پيش مي رود. اوه چه خوب پيش مي رود. ييپ چقدر خوب مي تواند دوچرخه سواري کند. البته کمي کج و کوله و زيگزاگي مي رود.اما ييپ جلو مي رود. يانکه مي گويد: «خوبه.» و براي ييپ دست مي زند. «خوبه. منم مي تونم دوچرخه سواري کنم؟» اما ييپ مي خواهد چیزهای بيشتری نشان دهد. حالا مي خواهد به سمت چپ بپيچد. او می پیچد.و اتفاق رخ می دهد! دوچرخه به زمين مي افتد. يانکه جيغ مي کشد. ييپ کاملا زير دوچرخه قرار گرفته است. چه اتفاقي. يانکه کمک مي کند. او دوچرخه را به کناري مي زند. و ییپ را بیرون می آورد. ييپ يک خراش بزرگ روي گونه اش دارد و يکي روي زانويش. پدر به سمت آنان مي آيد و مي گويد: «چي شده؟ قرار بود تو فقط دوچرخه را تو انباري بذاري، ييپ.» ييپ مي گويد: «آره، اما من خوب مي تونم دوچرخه سواري کنم.» و از ميان اشکهايش مي خندد. آنان به همراه یانکه به داخل خانه مي روند. و صورت ييپ را مي شويند. پدر مي گويد: «اين بچه ها. در هر حال دوچرخه سواري کرده.»
Labels: ییپ و یانکه
Tuesday, March 07, 2006
دريچه
- بعله، هفته پيش رفتن. جنين از همه نظر سالم بوده.
- خب خدا را شکر. جنسيت بچه را تشخيص دادن؟
- بعله، دختره.
- مبارکه. حالا دختر مي خواستن اونا؟
- اونا تصميم گرفته بودن بچه دارشن، ديگه به جنسيتش فکر نکرده بودن. چون در واقع مهم هم نيست.
- وا مگه مي شه؟ براي مرداي ايراني خيلي مهمه. همه شون پسر مي خوان.
- اين در مورد همه صدق نمي کنه.
- چرا صدق نمي کنه؟ همه شون پسر مي خوان.
- درسته که تو جامعه ما هنوز باور برتري جنسي و ميل به داشتن پسر وجود داره. ولي آخه ما با بازگو کردن اين باورها چيزي را تغيير نمي ديم، تازه از اين طريق تاييدشون ام مي کنيم و باعث ريشه دار شدنشون مي شيم.
- وا چه حرفا.
**
- اگه يه دختر داشتي جنست جور مي شدا.
- مگه زندگي مغازه است که براي جلب مشتري يا رونق اش بايد از هر جنسي توش داشته باشيم.
- نه، ولي دختر خيلي خوبه.
- از چه نظر؟
- دختر براي آدم مي مونه.
- براي چي بايد دختر براي آدم بمونه؟
- خب آدم پيري داره، مريضي داره، زندگيه ديگه هزار پيش آمد مي شه. دختر هر طوري باشه به آدم مي رسه ولي پسر که زن گرفت ديگه مي ره پي کار خودش.
***
- خوبه شما که اينجاين دختر ندارين.
- چطور؟
- دختر بزرگ کردن اينجا خيلي سخته.
- به خاطر چي؟
- به خاطر همين مسئله دوست پسر و اينا ديگه.
- خب اگر به اين خاطره که مسئله دوست دختر هم هست.
- نه فرق داره، پسر که دوست دختر مي گيره، آدم پز ام مي ده ولي دختر ... واي...
**
- بچه ها لباسا را مي ريزن تو ماشين لباسشويي، ظرفا را خشک مي کنن. وقتي مي خوام جارو برقي بکشم بايد ده بيست سي چهل بندازيم ببينم کي اول مي تونه جارو کنه.
- خوبه حالا دختر نداري، پسرا کمکت مي کنن.
- کي گفته که اين کار مختص دختراست؟
- دخترا اين کارا را دوست دارن.
- خيلي از دخترا از جمله خودم، به اين کارا هيچ علاقه ايي ندارن.
- خب باشه، ولي اين کارا مال دختراست.
Friday, March 03, 2006
سحر موسيقي
نزديک ايستگاهي که بايد پياده مي شديم، گفتم: گلم، آماده شو مي خوايم پياده شيم. شاپرک بهاري در حالي که همچنان مي رقصيد، گفت: نه، موزيکش قشنگه. صبر کن تموم شه، بعد پياده شيم.
Labels: شاپرک بهاری, شاپرکها
Thursday, March 02, 2006
لافکاديو و مدانا
« ... با خودش گفت:« شکارچي ها ديگر کي هستند.» و چند بار اسم شکارچي ها را باخودش تکرار کرد: « شکارچي ها، شکار چي ها» او از آهنگ اسم شکارچي ها خوشش آمد. مثل بعضي ها که از آهنگ کلماتي مانند توسکالوسا، تايپوکا، کاريوکا يا گامبو خوششان مي آيد. »
پس از خواندن اين قسمت از کتاب «لافکاديو»ي عمو شلبي، رو کردم به شاپرک برفي و پرسيدم: گلم، تو از آهنگ چي خوشت مي آد؟
شاپرک برفي بي درنگ جواب داد: از آهنگ مدانا.
************************************
نازلي جان، در اين جا مي تواني شعر بارون شاملو را که من در اين پست تکه هايي از آن را نوشته بودم، به طور کامل بخواني.
Labels: شاپرک برفی, شاپرکها
Wednesday, March 01, 2006
خانه خاله ميس
Labels: ییپ و یانکه